اندر باب بستان بستان های زیر میزی
مطلب زیر قسمت کوتاهی از خاطرات مفصل مامور وظیفه شناس و زیر میزی بستان معروف این شهر و دیار است که عليرغم دستگيري 15 نفر متهم به فساد در شاروالي ناكجاآباد، همچنان در يكي از ادارات درآمدزا، مشعول به كار است. این مامور وظیفه شناس قصد دارد، پس از کسب عواید بسیار، به عنوان نامزد پارلمان کاندید و به خلق الله خدمت کند:
بلی! من یک مامور وظیفه شناسم. همه برایم بخششی و به قول بعضی ها زیر میزی می دهند. چرا ندهند؟ جایی که من ماموریت دارم، آدم باید بخششی یا زیر میزی بدهد تا از پرداخت محصول گمرگی فراوان فرار کند. بدین ترتیب هم آنان به نان و نوایی می رسند و هم من همیشه کیسه ام پر پول می ماند.
بخششی می دهند تا 100 در صد عواید دولتی را به چند درصد کاهش دهم. زیر میزی می دهند تا اسنادی امضاء کنم که از یک گاو چاق تنها دمش هم به خزانه دولت نرسد. من هم بخششی می گیرم تا بتوانم شکم خانواده را با گوشت و پلو سیر کنم، موتر آخرین سیستم داشته باشم و جایگاه و منزل مناسب در میان اقوام و خویشاوندان داشته باشم . حالا هم که خوب چاق و هیچ کمبودی ندارم ، بخششی می گیرم تا بتوانم به چشم و همچشمی زنم و در کل روزگار کنونی، پاسخ بگویم.
بیشتر مردم با چشم و همچشمی دچار اند. همه مهمانی های مجلل برگزار می کنند. عروسی های کلان و پر مصرف برای فرزندان شان می گیرند. بدون آنکه از پیامد های بدهکاری شان مطلع باشند. اما من برای پسرم چندین شبانه روز جشن عروسی گرفتم، بدون آنکه قرض دار شده باشم.
تازه بخششی ها و زیر میزی ها این روز ها آنقدر زیاد شده که هرچه به افراد مافوق هم که می دهم، زیادتر از حد تصور است. خاطرم هست یک دفعه موقع گرفتن زیر میزی از یک تاجر، گرفتار شدم. هنوز بدون آنکه از اداره پا به بیرون گذاشته باشم، قال قضیه در همان لحظات نخست کنده شد و عالی جنابان هم از بخششی های موجود در پیشم بهره مند شدند. این هم به هر حال یک راه گریز از گرفتاری است. حالا شاید بخششی چند روز و چند هفته ای را برای حل مشکل داده باشم، اما باید بخاطر داشته باشید که هر که نان خویش به تنهایی بخورد، باید بار خویش را نیز به تنهایی به بندد. شما فکرش را بکنید، بخت برگشته ای به خاطر چند افغانی ناچیز
گرفتار و به چند سال حبس محکوم می شود، حالا اگر من دیگران را به زیر میزی های کلان سهیم نسازم و خود به کیسه بزنم، چند سال را باید کنج زندان سپری کنم .
از این مهم تر اینکه اگر من دیگران را سهیم نسازم، کجا می توانم این پست مهم را در اختیار داشته باشم.
لابد فکر می کنید، هر کس چنین پستی را پیدا کرده می تواند. نه بابا باور کنید تا در مرحله نخست قیمت وضع شده آن را نپردازید، رنگ آن چوکی را هم نمی بینید. چه رسد اینکه بالایش جلوس کند. از آن مهم تر اینکه وقتی هم پس از یک معامله روغنکی به دستش آوردید، آن وقت باید با انواع و اقسام ولخرجی ها و سهم دادن به دیگران حفظش کنید.
بلی! شرایط کار فعلی آن قدیم ها فرق می کند. آن وقت ها مامورین به مقام خود افتخار می کردند و کار های خوب برای بدست آوردن ترفیع انجام می دادند. اما حالا افتخار و ترفیع معنی ندارد . زیرا همه چیز با پول به دست می آید. من هم اینک دارای چندین تقدیر نامه درجه اول و مدال افتخار شده ام، بدون آنکه حساب رسی در کارم صورت گرفته باشد.
اما اگر فکر نمی کنید که من دارم، برای تان خیال بافی می کنم، باید بگویم روز کاری من از ساعت ده قبل از ظهر شروع می شود و ختم آن نیز پس از محاسبه با شریکان کاری ام و دادن حق الحساب هر یک از ایشان، ختم می شود.
گاهی هم تقسیم اوقات را با یکی از همکاران چنین می چینم که یک هفته تمام من در مسافرت باشم و یک هفته او و هر دو عواید بدست آمده را بطور منصافانه بین هم تقسیم می کنیم. هرچند که می دانم او در غیاب من از سهم من نیز به جیب می زند و کم برایم می دهد . کاری که من نیز در غیابش چنین می کنم. بهر حال ذرد حرفه ای کسی است که از پیش چشم رفیقش نیز دزدی کرده بتواند.
راستی یادم رفت تا از گرفتن اولین پول زی میزی ام برای تان بگویم.
آن بخششی بخاطر امضاء نمودن روی یک برگه که انجام آن هم کاملا قانونی بود، گرفته شد. آن روز بخت برگشته ای که چیزی از حق و حقوق خود و قوانین اداری نمی دانست، برای اجرای کارش اینسو و آنسو سرگردان بود.
تا اینکه من به قسم ماموران قدیمی انگشتانم را به شکل شمارش، نشان آن مرد دادم. او نیز دفعتاً مقدار پولی درون دستم گذاشت. از آن به بعد کارم این بود که در مقابل هر امضای خود، بخششی یا همان زیر میزی بگیرم . این یک کار ظریف و حرفه ای بود که من با کمک یک قلم روان و با صد ناز و عشوه انجام می دادم. اگر به من نمی خندید، باید بگویم کار ارباب رجوع را آن قدر کلان و مشکل نشان می دادم که او در دادن بخششی تعللی نکند.
به هر حال شاید اگر با جناب رئیس آشنا نشده بودم. همچنان یک مامور ساده می ماندم و حداکثر صاحب یک بایسکل می شدم. اما جناب رئیس برای من از انجام فعالیت های بزرگ به محوریت و همکاری خودش حرف زد. خود او یک کارمند خبره و تمام عیار و درآمد آور بود. که می گفت: دیگر یک نفر را می خواهم به شکل شراکت با من کار کند و پول های کلان زیر میزی را با من تقسیم کند. یادم است، جمله خیلی مهم به من گفت: زیرمیزی های کلان را باید با چند نفر تقسیم کرد. من حرف او را ندانستم و کما فی السابق به گرفتن زیر میزی های اندک قانع بودم. اما او گرفتن زیر میز های کلان را به خوبی یادم داد و اینکه چگونه سر این و آن را شیره به مالم.
خلاصه ، من سر از یک اداره کاملا درآمدزا در آوردم و تا حال در قالب پروتوکل انجام شده با جناب رئیس کار های بزرگ می کنم و کار های ناشدنی را شدنی می سازم. باورش سخت است اگر بگویم، عواید من و جناب رئیس در ظرف سال گذشته برابر با نیمی از
عواید دولت در ریاستی که کار می کنم، بوده است.
( ن.ک )