به یاد صراحت روشنی در سالروز تولد این شاعر فرهیخته

امروز  ۲۳ جوزای سال 1397 خورشیدی مصادف است با شصتمین سالروز تولد لیلا صراحت روشنی شاعر بلند آوازه کشور. صراحت روشنی در شهر چاریکار ولایت پروان در خانواده‌ای فرهیخته و روشنفکر زاده شد. پدرش از نویسندگان بنام افغانستان و آموزگاری خردمند در شکل‌گیری و شکوفایی شخصیت هنری فرزندش بود.

این نویسنده و روزنامه نگار سرشناس کشور روز چهارشنبه 31 ماه سرطان سال 1383 در شفاخانه ای در هالند درگذشت. خانم صراحت روشنی که از دو سال بدین سو از سرطان مغز رنج می برد به هنگام مرگ 46 سال داشت. پدرش زنده یاد سرشار شمالی، لیلا را با الفبای شعر و ادب آشنا کرد و نخستین آموزگارش شد. لیلا صراحت روشنی تحصیلات ثانویه اش را در لیسه عالی ملالی و تحصیلات دانشگاهی اش را در دانشکده زبان و ادبیات دانشگاه کابل به اتمام رساند. از همان زمان شعرهای خانم صراحت روشنی در روزنامه ها و مجلات کابل به چاپ می رسید. بعد از ختم تحصیل در لیسه، خانم صراحت به عنوان آموزگار زبان و ادبیات فارسی  دری نخستین شغل رسمی اش را آغاز کرد. او مدتی نیز معاون مجله زنان میرمن بود و چندی در انجمن نویسندگان افغانستان کار کرد. آخرین شغل رسمی اش معاونت شورای زنان بود که همزمان با آن مدیریت مسئول مشریه ارشاد النسوان را نیز به عهده داشت. از او مجموعه های طلوع سبز، در تداوم فریاد، حدیث شب (مشترک با ثریا واحدی)، از سنگها و آئینه ها و روی تقویم سال به نشر رسیده است. خانم لیلا صراحت روشنی در سال 1998 به هلند پناهنده شد و در هالند مدیر مسئول فصل نامه حوا در تبعید بود.

و اینک چند نمونه شعر از شادروان صراحت روشنی را برگزیده ایم که پیشکش تان می نمائیم:

بی بار

آمدی، اما نه همچون ابر پربار بهاران

آمدی سرد و فسرده چون روان سوگواران

آمدی، بی بارتر از دشت های سرد پائیز

آمدی، بی روح تر از انجماد آبشاران

آمدی، نی یک ستاره روشنی در دیدگانت

آمدی نی بر لبانت یک سرود شاد باران

آمدی، گفتم به دل کز آفتاب مهربانی

آب گردد برف های انتظار بی قراران

با حضور آفتابت شب به خاک و خون نشیند

رنگ ظلمت شسته گردد از دل شب زنده داران

با بهار دستهایت بستری افسردگی را

با نوازش های بارانت ببالد سبزه زاران

آمدی اما در نگاهت آذرخش و ابر با هم

ابر بی باران و آذر خنجری بر جانسپاران

رفته بودی چون غرور سرفراز کوهساران

آمدی قامت شکسته چون گذشت روزگاران

آمدی اما نه همچون ابر پر بار بهاران

آمدی سرد و فسرده چون روان کوهساران

برای رفتن تو

تو می روی و دلم بی ترانه می ماند

شکوفه های نگاهم ز دانه می ماند

تو می روی چو سحر سوی حجله گاه طلوع

غمی شبانه در این آشیانه می ماند

ز میهمانی قرآن و آب و آئینه

بلوغ باور عشقت نشانه می ماند

تو با شکفتن خورشید عشق می بالی

کویر خاطر من بی جوانه می ماند

شکفتن گل لبخند عشق بر لب تو

به من چو خاطره جاودانه می ماند

تو می روی غزل اشک چون سپیده من

چنان زلال ترین عاشقانه می ماند

شکوه تاج بلند مرادبر سر تو

برای زیستن من بهانه می ماند

آیتی برای جاودانگی

در من حضور تو

آئینه ای است

به وسعت هستی

با با صفایی بهار

چشمهایم را

در آئینه می کارم

تا آیتی روید

جاودانگی بهار را

زندانی

یک پرنده

به درون دل من

می زند پرپر

بی تابانه

روزنی می جوید،

شاید

سوی آزادی!

شکست قامت آئینه

آرزو کردم

تصویرت را

در دل آئینه روشن بپندارم

ابدیت به خشم

سنگی از قله ظلمت که رها گشت شکست

قامت آئینه را

درباره admin

مطلب پیشنهادی

آواز ادبیات کشور خاموش شد: وداع با پروفیسور استاد محمد ناصر رهیاب

با اندوه و تأسف فراوان، امروز، هشتم ماه دلو سال 1402 هجری، نویسنده، شاعر و …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *