به قلم الهام سادات موسوی/ سردبیر مجله شاپرک
شاید اکثر دوستان محترمی که امروز در فضای مجازی نیز در کنارم هستند مجله ی شاپرک ها را به یاد داشته باشند! اطمینان دارم کودکان دوست داشتنی ای که این مجله به دسترس شان قرار داشت و من را همیشه به نام خاله شاپرک صدا می زدند نیز با دیدن دوباره این تصویر از مجله، خاطراتی برایشان زنده شده باشد؛ کم از کم خاطره ی خاله شاپرکی را به یاد خواهند داشت که مدام به آن ها سر می زد و دنبال مطلب می گشت؛ دنبال نقاشی بچه ها، گزارش، عکس، شعر و… اگر به خطا نروم بین سالهای 87 بود یا 88 که آقای محمود رضایی؛ مدیر مسئول مجلهی شاپرک ها در دفتر کاری اش صدایم زد و ماهنامه ای را به دستم داد. با صحبت هایش فهماند که به من اعتماد دارد، که در توانم دیده است و پشت بندش پرسید که می توانی؟ به دستانم نگاه کردم، مجله را بر انداز کردم، چند کاغذ با حجمِ کمِ مطالب روبه رویم بود، با چاپ سیاه و سفید؛ سیاه و سفید بود اما هدفی داشت پرفراز تر از آسمان و رنگین کمان! انگار دنیا را در دستانم قرار داده بودند، در یک لحظه تمام ایده ها و برنامه هایی که باید ریخته میشد به ذهنم هجوم آوردند. با اطمینان گفتم می توانم! مدتی کار کردم. سخت هم کار کردم؛ سختی های عدم آگاهی کودکان با این امر، عدم علاقه ی اکثر والدین، ادبیات ضعیف برخی معلمین، همکاری نکردن ها، نبود امکانات، باور نادرست جامعه بر این امر، نبود نیروهای متخصص در زمینه ی کودک، کمبود منابع، نبود بودجه ی کافی و… همان اول کار داشت امانم را می برید. دیدم که این طور نمی شود، هر طور بود برای خودم لب تابی دست پا کردم. مثل حالا اینترنت و انتقال اطلاعات چنین سرعت و سهولتی نداشت، اکثر رابطین من با کودکان حتی فلش نداشتند، دور نرویم بدبختی اصلی این بود که اگر کسی پیدا می شد و گزارشی ارائه می داد عکسی وجود نداشت تا ضمیمه شود، عدم دسترسی به آثار نویسندگان و کودکان افغان نیز چالش دیگرم بود. از این ها که می گذشتم در تمام هرات هم که می گشتی حتی یک تصویرگر کودک هم وجود نداشت! آن زمان تصویرگری مجله را به دوش بانو فریده صبوری انداخته بودیم که الحق صبور بود و تمام کارها را به عشق کودکان می کشید. از او بسیار آموختم!با این که هیچ حقوقی بابت مجله نمی گرفتم_همان چندی حقوق که می گرفتم بابت مسئولیت های فرهنگی دیگرم بود_ و از همان اول در گوشم نواخته بودند که این کار مازاد وظایفم می باشد، پولی دست و پا کردم و دوربینی سفارش دادم؛ روزی را که محمود رضایی مدیر مسئول خوب ماهنامه ی شاپرک جعبه ی دوربینی که برایش سفارش داده بودم و همراه خود از ایران آورده بود را هنوز فراموش نکرده ام. اینقدر شیفته ی «شاپرک ها» شده بودم که از هیچ لحظه ای برای شکار مطلب و محتوا دریغ نمی کردم، تمام این سالها شبهایم وقف تدوین مطالب، انتخاب تصاویر، برنامه ریزی، طراحی مجله ویراستاری و… شده بود. حتی بعد از چند شماره که به مشکل طراحی و دیزاین بر خورده بودیم خودم این مسؤلیت را قبول کردم. تجربه ی جالبی بود! آن زمان با فتوشاپ می نشستم و تمام شب مشغول دیزاین و صفحه آرایی مطالبی می شدم که در طی آن روز جمع آوری نموده بودم. هواسم بود که همه جا رنگی رنگی باشد و پر از نقاشی های زیبای کودکانه، تا برای کودکان سرزمینم جذاب تر باشد و خواندنی تر! پشت خیالی ها دویدم، به خیلی ها زنگ زدم، از خیلی ها نه شنفتم، انتقادهای منفی زیادی شنیدم، خیلی ها تمسخر کردند که مجله ی کودکان هم شد کار؟ شد مجله؟! اما من همچنان عشق می ورزیدم، خدا می داند که اولویت تمام کارهایم بود. حالا هم سربلند به آن می نگرم و خوشحالم. خوشحالم از یادآوری لبخند کودکانی که با دیدن تصاویر خودشان خوشحال می شدند، کودکانی که شعر های شاعران هموطن خودمان را حفظ می کردند، آن هایی که داستان های بومی کشورمان را در شاپرک می خواندند.بیشتر از همه عاشق خوشحالی بچه هایی بودم که با خواندن گزارش موفقیت خودشان در مجله خوشحال می شدند و می خواستند تعداد بیشتری از مجله را داشته باشند تا به همه ی خويشاوندان شان نیز بدهند. برای فهمیدن آن حال، باید آن روزها را زندگی کرد!«شاپرک ها» بخش مهم و دوست داشتنی ای از زندگی من بود. بخشی که همیشه با افتخار خاطرات و تجاربش را با خود یدک خواهم کشید. خوشحالم! از آشنایی با محمود رضایی که بیشتر عمرش را وقف آموزش و رشد استعداد های فرزندان این مرز و بوم نمود و بدون گرد و خاک راه انداختن های بی خودی، سیستمی نوین و برنامه هایی خلاقانه برای کودکان این مرز و بوم داشت. خوشحالم! از آشنایی با شاپرک، از خاله شاپرک بودن، از نوشتن برای کودکانم، کودکانی که نا خواسته در سرزمینی به دنیا آمده اند که کمترین اهمیت را برای ادبیات کودک، مطالعه و تحقیق کودک، آموزش و پرورش، بهداشت کودک و… قائل است. در سرزمینی که سهم اش از ادبیات کودک فقط قاچاق کتاب است و بس! بگذریم. نوشتن جملات منفی پتانسیل مثبت این کار را پایین می آورد. آخرین شماره از مجله ی شاپرک ها مربوط می شود به سال 1392 که بالاخره بعد از شماره ی 37 و 38 ام با آن خداحافظی نمودم. امروز به صورت کاملا تصادفی بر خوردم به این گزارش کوتاه که در پیوست آمده؛ آنچنان که می نماید فوریه ی 2018 توسط همکاران خوبم در مجله ی دوربین به معرفی گرفته شده و با خواندن این مطلب و اهمیت ندادن به عنوان سردبیر، خستگی چندین ساله به تنم ماند!نه اینکه برایم ذکر نام من چندان مهم باشد بلکه دوچندان متاسف ترم به کم اهمیت نشان دادن وظیفهی سردبیر در یک ماهنامه! با آرزوی روزی که ایجاد مجلات کودک و نوجوان که از جمله ضروری ترين نیازهای کودک در حیطه ی ادبیات کودک است نهادینه شود و دولت نیز در این زمینه التفات بیشتری داشته باشد. و با آرزوی اینکه با مجله یی تخصصی تر در زمینه ی کودکان به میدان بیایم و خدمتی دوباره در راستای ادبیات کودک و نوجوان برای کودکان سرزمین بنمایم.