کاری از : نوراحمد کریمی
قبل از شروع:
( در حاليكه هنوز پرده نمايش كنار نرفته است، راوي وارد صحنه مي شود و ديالوگش را چنين آغاز مي كند:)
راوي:
سلام بر خطه باستاني که محبت و شجاعت و شرافت و میهندوستی در سيما هاي تك تك از ساكنان آن موج مي زند و درود بر مردمان دوستداشتني كه درفش آزاده گي را در ادوار متخلف تاريخ بر دوش كشيده اند.
امروز از سرزمين و مردمانی خواهیم گفت که باستاني و فرهنگي بودن شان، نقش زرين تاريخ است و انسانیت در چهره زنان و مردان اين ديار موج مي زند و بیش از آنکه متفرق باشند، روحی استند، یگانه با تمامیت هستی …
دوستان! سلام
فصل هرات باستان از راه رسیده است! و روايت صفحاتي از تاريخ و بيان روز شمار تحولات سال 1357 خورشيدي در این ولا، هدف امروزي ماست.
( راوی به کنار صحنه می رود و به صحنه نگاه می کند.)
**********
پرده اول:
- زمان: هفتم ثور 1357
- مکان: حویلی دهقان زحمت کش
- شخصیت های صحنه : راوی، دهقان زحمت كش، همسر و دخترش
( صدای مارش هاي نظامي در شروع نمايش از راديو شنيده مي شود.)
پرده نمايش به آرامی كنار زده می رود.
- توصیف صحنه:
تخت بام يك منزل در حاليكه با قطعه قالين وطني فرش شده و يك نالين و دو بالش در آن هموار است. راديو در وسط تخت بام قرار دارد و مارش نظامي طنين انداز است.
( دهقان فداكار به آرامی وارد صحنه می شود، در حالیکه خنده به لب دارد، كاسه مملو از خيار را كه در دست دارد، روي تخت بام مي نهد. )
دهقان فداكار: بيا زن كه خيار هاي پاليز مان رسيده است و نوبر اول را خود مان بنمائيم. فرشته بيا كه سال پر خير بركت امسال را اول خودمان جشن بگيريم. به به چه خيار هايي.
( در این لحظه زن و دختر دهقان فداكار وارد صحنه مي شوند و در كنارش مي نشينند. )
دختر: سلام بابا، به به چه خيار هايي. مبارك باشه، بالاخره زحمت هاي شما ثمرش را داد.
دهقان فداكار: بلي دخترم. الحمدلله امسال زراعت مان خوب شده، همه از حاصلات راضي اند.
زن: راستي مرد. نمي دانم امروز چرا راديو ديگر برنامه اي غير از مارش نظامي ندارد. خدا خير كند. دلم شور مي زند.
دهقان فداكار: راست مي گويي. امروز راديو برنامه هاي عادي و هميشه گي اش را ندارد.
( در همین لحظه راوی که در کنار صحنه ایستاده است به آرامی وارد صحنه می شود و در همان حالت دیالوگ خود را می گوید. و در اثناي بيان ديالوگ راوي، صداي راديو كم مي شود. )
راوی:
سال 1357، روزگاري كه مردم اين ديار زحمت و تلاش روزانه شان را با لبخند و شادمانی پي مي گرفتند، آبستن تحولاتي مي شود كه بعدها تمام این خاک، آغشته به خون هزاران شهید مي گردد.
( راوی دوباره به کنار صحنه می رود و به صحنه نگاه می کند. صداي راديو بار ديگر بلند مي شود. )
( در اين اثنا متن نخستين اعلاميه شوراي انقلابي قواي مسلح افغانستان از طريق امواج راديويي طنين انداز مي شود:)
صداي اسلم وطنجار از طريق راديو : هموطنان گرامی، برای اولینبار در تاریخ افغانستان، آخرین بقای سلطنت ظلم، استبداد و قدرت فامیل خاندان نادرخان سفاک خاتمه یافت و تمام قدرت دولت بهدست خلق افغانستان قرار گرفت. قدرت دولت به اختیار عام و تام شورای انقلابی عسکری است.
هموطنان عزیز! دولت ولسی شما که در دست شورای انقلابی قرار دارد، بهاطلاع میرساند، که هر عنصر ضد انقلابی که بخواهد از هدایات و مقررات شورای انقلابی سرپیچد، به زودترین فرصت به مراکز نظامی انقلابی سپرده خواهد شد.
دهقان فداكار: وااای، ببين چه اتفاقي افتاد زن؟! رژيم تغيير كرد. خدا خير كنه، حكومت محمدداود سرنگون شد.
زن: ما را چي كار به اين كارها. هر حكومتي كه بيايد، ما زندگي مان را مي كنيم. چرا تشويش مي كني، مرد؟
دهقان فداكار: اما تازه همه چيز خوب شده بود. زراعت، مالداري، تازه كار هاي بازسازي در شهر ما شروع شده بود. بند سلما، پروژه سمنت، فابریكه نساجي، مسلخ…
دختر: يعني چي ميشود بابا؟
دهقان: نمي دانم بابا جان، خدا خودش رحم كند.
(همسر و دختر دهقان فداكار در حاليكه مادر ، راديو و دختر، ظرف خيار ها را بدست گرفته اند، با عالمي از تعجب و حيرت از صحنه خارج مي شوند و دهقان فداكار نيز در حاليكه به پا ايستاده و از پريشاني قدم بر مي دارد ، از حرکت می ایستد. راوی دوباره وارد صحنه می شود)
راوي: دهقان فداكار نگران پيامد های ناگوار اين اتفاق بود و نشود كه طرحهای سازندگي و تر قی خواهانه حكومت سردار محمد داود خان به باد فراموشي سپرده شود.
( راوی به کنار صحنه می رود.)
**********
پرده دوم:
- زمان: هفتم ثور 1357
- مکان: میدان ده
- چند تن از اهالی محل
دکور:
اينبار گوشه اي از ميدان ده نمودار مي شود. از دو سوي صحنه و از مقابل پنج مرد پير و جوان وارد صحنه می شوند و در حاليكه دهقان فداكار هم به آنها رسيده است، در كنار هم پيرامون رويداد به وقوع پيوسته با همديگر به صحبت مي پردازند.)
مرد اول: مي دانيد، مي گويند طياره ها ارگ رياست جمهوري را بمباران كرده اند و سردار محمد داود و تمام خانواده اش كشته شده اند.
مرد دوم: بلي من هم از طريق اخبار راديو هاي خارجي اين را شنيده ام.
سومي: خداوند خير كنه، اين قسم كه حكومت با خشونت تمام به ميان بيايد، عاقبت خوشي نمي توان تصور كرد.
چهارمي: چطور مي تواند يك حكومت در روز نخست شورش، از ميان برود. آخر قل اردو ها و قواي زرهدار كجا استند، چرا كاري نكردند؟
دهقان فداكار: شورش از ميان هميان نظاميان برخاسته است و قواي چهار زرهدار پيش آهنگ اين كودتاه بوده.
اولي: حالا در هرات چه اتفاقي خواهد افتاد؟
دومي: چه مي شود. فقط عكس رئيس جمهور بدل خواهد شد و كار ها روال عادي اش را خواهد داشت.
دهقان فداكار: خدا كند ، چنين شود كه تو مي گويي. آه ببينيد كه مدير صاحب معارف از شهر به اينجا مي آيند. باشد از ايشان اوضاع شهر را جويا مي شويم.
( مدير معارف در حاليكه لباس محلي به تن و كلاه پست به سر دارد، وارد صحنه شده و با همه بغل كشي و احوال پرسي مي كند.)
دهقان فداكار: خوش آمديد مدير صاحب. چه خبر از درون شهر. خيلي خسته و ناراحت به نظر ميرسيد. تعريف كنيد تا ما هم مطلع شويم.
مدير معارف: چه بگويم دوستان. از ساعتي كه كودتاه به پيروزي رسيده، تمام اعضاي حزب خلق و پرچم به ادارات و تاسيسات دولتي يورش بردند و به حتك حرمت، خشونت و دستگيري مديران و كارمندان دولتي پرداختند. حالا بسياري از شاگردان مكاتب كه شامل حزب خلق بوده اند، مديران كنوني ادارات دولتي شده اند. اوضاع به كلي متشنج است و پيوسته به دنبال مديران ارشد حكومت محمد داود مي گردد. من به ناچار به اينجا آمده ام تا كمي اوضاع بخوابد ، بلكم روال عادي به خود يابد.
دهقان فداكار: خوش آمدي مدير صاحب. شما روي چشم ما جا داريد. بفرماييد منزل ما كه مي دانم نهايت مانده شده ايد.
( همه از هر مسيري كه آمده بودند، در حركت مي شوند و از صحنه بيرون مي شوند. راوي كه تماشاگه افراد از كنار صحنه بوده است، به وسط صحنه مي آيد و به نقل ادامه داستان مي پردازد.)
**********
پرده سوم:
- زمان: چند روز بعد
- مکان: میدان ده
- چند تن از اهالی محل، فدایی حزب و دو سه سرباز
دکور:
در ميدان قريه و در ديوار سماواري، عكس بزرگي از تمسال نورمحمد تره كي، رئيس جمهور به قدرت رسيده كودتاچيان نصب ميگردد و پرچم سرخ بر فراز عكس توسط يك سرباز به اهتزاز در مي آيد. مارش نظامي نواخته مي شود. مردم اهالي از اطراف، گرداگرد عساكر جمع مي شوند.
يك فدايي برای حرف زدن بر موضع بلند مي ايستد و به سخنراني مي پردازد.
( راوی باز نگاهی به صحنه می اندازه و به آرامی به کنار صحنه می رود.)
فدايي: امروز امپریالیزم مرتجع به زباله تاریخ سپرده شد و خلق کبیر با شعار عالمگیر ( کور ، کالی و دودی ) پیروز میدان نبرد شده است تا بزگر و رعیت را از چنگال فیودال های زمین خوار برهاند. امروز تره کی بزرگ به عنوان فرزند صدیق لنین کبیر به میدان آمده است تا درفش سرخ خلق را بر دوش بکشد.
همه خلقی ها: هورا – هورا – هورا
راوی:
انگار در آن هنگام، زمان متوقف شده بود. براستي چطور مي توان در برابر آتشي مهيب كه براي نابودي ارزش ها و بنيان هاي خانواده و اجتماع، كه با صدور چندین و چند فرمان به ميان آمده بود، خاموش ماند؟ براستي در آتش بودن چه معنیای میتواند داشته باشد و اينكه خانواده هاي ساكن اين ديار كه سال هاي سال با عزت و آبرومندي زندگي كردند ، در چنين شرايطي چه حالی مي توانند، داشته باشند؟ …
**********
پرده چهارم:
- زمان: چند روز بعد
- مکان: حویلی حاجی
- حاجی، همسر و دخترش، فدایی، ولسوال، دو سرباز
دکور:
داخل یک اتاق که به صورت ساده تزئین شده است و در گرداگرد آن نالین پهن است. در گوشه یکی از تاق ها، رادیویی به چشم می خورد که روشن است.
حاجی همراه با همسر و دخترش در خانه نشسته اند. او به اخبار رادیو گوش داده و مادر و دختر در گوشه ای آرام قرار گرفته اند:
صدای مجری رادیو.:
شورای انقلابی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، فرمان شماره شش خود را بدین شرح صادر نموده است:
حاجی: باز خدا به خیر کند.
دختر: چی شده پدر.
حاجی : بگذار ببینم چه می گوید.
مجری رادیو:
حاجی: این ها دیگر کی هستند. کار شان به جایی رسیده که به زندگی خصوص مردم نیز می خواهند دست درازیکنند.
زن: چی شده مرد. باز به فکر افتادی.
حاجی: باز فرمان جدید صادر کردند
زن: باز دیگر چه گفته اند؟ بساط بی عزتی مردم را که با همان فرمان اشتراک در کورس های بیسوادی برپا کردند حالا دیگر چی مانده که نکرده باشند؟
حاجی: حالا قیمت پیشکش دختر را صه صد افغانی اعلام کردند.
زن: ای وای. این را کی یاد شان داد. خوب از یک طرف که کار خوبی است. نباید مردم پول زیاد بگیرند.
حاجی: کار خوبی است. اما مهم تطبیق درست آن است. با شناختی که از حزبی ها پیدا کردم، بعید می د انم که آبروی مردم را به سخره نگیرند.
زن: وای مرد. تو با این حرف هایت مرا می ترسانی.
( در این هنگام تق تق دروازه خانه خانه شنیده می شود. )
رن: کی می تواند باشد. کسی آمدنی است، حاجی؟
حاجی: نه، من با کسی قرار ندارم. باشد، می روم ببینم که کیست. ( از اتاق بیرون می شود. مادر سر پا شده به بیرون نگاه می کند. دختر نیز ازر جایی که نشسته است به مادر نگاه می کند. ناگهان وحشت سراپای مادر را می گیرد )
مادر: وای خدای من. به فریاد مان برس.
دختر: ( به سمت مادر می شتابد و به بیرون نگاه می کند ) چی شده مادر… این ها کی هستند که به زور می خواهند داخل بیایند.
( در این هنگام حاجی را به داخل اتاق تنلنگ داده و دو نظامی با دو فرد دریشی پوش داخل اتاق می شوند. مادر و دختر در کنار هم در گوشه اتاق قرار می گیرند.
حاجی: از خدا بترسید. اینجا زن و دخترم هستند. شما چرا داخل می شوید.
فدایی: ( خنده ای سر می دهد ) خدا دیگر کیست که ما را از او می ترسانی. اتفاقاً ما با دختر تو کار داریم.
حاجی: درست صحبت کنید. ما افغان ها ناموس داریم.
فدایی: ببین مردک اینقدر قلمبه سلمبه تحویل مان نده. تو که می دانی ما به هرچه که اراده کنیم به آن می سیم. حالا هم خفه خون بگیر و ببین که من چه می گویم.
حاجی: باشد. حرف تان را بزنید.
فدایی: تو که این رفیق زلمی را می شناسی؟
حاجی: بلی می شناسم. از وقتی که به شهر رفت، دیگر ندیدمش.
فدایی: او از فدائیان راستین خلق است. حالا هم ولسوال شده و دخترت را می خواهد.
حاجی: اما دختر من به نام پسر کاکایش است. شما می دانید که به لحاظ دینی این شده نمی تواند که دختر نامزد دار به دیگری داده شود.
فدایی: ما این چیز ها سر مان نمی شود. مهم ترین چیز برای مان فرامین حزب است. دختر که به خانه پدر باشید، باید شوهر کند.
حاجی: اما دخترم شوهر دارد. فعلاً شوهرش نیست.
جوان فدایی: اگر دروغ نمی گویی، شوهرش کجاست؟
جاجی: برو از پدرت بپرس. او و دیگر اهالی محل این موضوع را می دانند.
جوان فدایی: پدرم رفیق تره کی است. من به جز او دیگر پدری ندارم.
حاجی: شما حالا که ولسوال شده اید حتماً خیلی ها عروسی دادن دختران شانرا دارند.
جوان فدایی: اما گلویم پیش دختر تو گیر است.
حاجی: درست حرف بزن . ما مردم آبرو داریم.
جوان فدایی: ( سیلی به صورت حاجی می کوبد ) برای من حرف زدن را یاد می دهی مردک.
( مادر و دختر به گریه می افتند.)
فدایی: ببین کار از کار گذشته. دختر را هر قسمی که می خواهی، جلو مان می کنی تا به خانه رفیق ولسوال برود، ورنه…
حاجی: شما چه می گوئید. این چگونه ممکن است.
( یکی از سربازان با اشاره دست فدایی با قنداق تفنگ به پیشانی حاجی کوبید و او بیهوش شده و نقش زمین می شود.)
فدایی: ورنه ما این گونه ممکنش می سازیم.
(مادر و دختر گریه کنان به پهلوی حاجی می نشینند. )
مادر: شوهرم را کشتید ظالم ها. … حاجی بلند شو.
( دو سرباز با اشاره فدایی به جانب دختر یورش می برند و به زور او را از زمین بلند نموده، به بیرون می کشند. )
دختر: به من نزدیک نشوید. گفتم از من دور شوید. دست به من نزنید از خدا بی خبر ها.
جوان فدایی: ( با خنده ) آخر به دستت آوردم.
دختر: ( بروی فدایی جوان تف می اندازد) باید این حرمان را به گور به ببری.
( فدایی جوان با خشم صورتش را پاک می کند. آنها دختر را به بیرون می کشند. مادر به پشت شان نالاه کنان می آید. اما آنها وی را به درون اتاق پرت کرده و دررا می بندند. )
مادر: شما را به خدا به دخترم کاری نداشته باشید. او نامزد دار است. کجا می برید ظالم ها. ( همچنان در کنار شوهر گریه سر می دهد. )
**********
پرده پنجم:
- زمان: چند ماه بعد
- مکان: میدان قریه
- چند تن از اهالی محل، سه تا چهار فدایی، شاگردان مکتب، خان قریه
دکور:
میدان قریه، تعداد زیادی از اهالی محل و شاگردان دختر و پسر مکاتب همراه با سربازان و فدائیان وابسته به حکومت جمع اند. شاگردان معارف پرچم های سرخ و شعار هالی ( کور، کالی، دودی ) را به دست گرفته اند.
راوی:
درحالیکه تنها چند روز از صدور فرمان شماره هشتم میگذشت، نمایندگان حكومت خلق به قريه جات دور و نزديك اين ولا رفتند تا بدون برنامه ريزي درست و مناسب اما بگونه آرماني، فرمان به اصطلاح اصلاحات اراضي را به مرحله اجرا بگذارند. در این مارش هاي نمادين حزبي، گروه زيادي از متعلمين معارف به حيث پيش غراولان، حربه اي براي تبليغات قرار مي گرفتند و اينان با شعار هاي مرگ بر فيودال، زنده باد حزب ديموكراتيك خلق افغانستان و ديگر شعار هاي آزار دهنده حزبي، فضاي آرام و دوستداشتني روستا ها و قريه جات اين ديار را تيره و تار مي ساختند و بي آنكه بهپاس قدردانی از زارعين فداکار، حرفي به زبان رانده شود، بساط توهين ايشان چيده مي شد.
یک فدایی به همراه یکی از زمین داران کلان قریه قبل از شروع مراسم به تنهایی صحبت می کند.
فدایی: خان صاحب خودت می دانی که حکومت خلقی ما با صدور فرمان شماره هشتم، اصلاحات اراضی را به میان آورده.
خان: می دانم. اما تطبیق این قانن نیاز به وقت و زمان دارد و نمی شود این چنین زود با گذشت تنها چند روز از فرمان، به مرحله اجرا گذاشته شود.
فدایی: پیش حکومت خلقی ما هیچ کار ناشدی وجود ندارد. از این به بعد فقط می توانی در مقدار معینی از زمین خود کشت کنی و مابقی را به دهاقین زحمت کش واگذار کنی.
خان: مثل اینکه چاره ای نیست. باشد، کاش با این کار دهاقین برای خود بکارند و بدروند. من حاضرم. پس در جریان این برنامه بعد از صحبت های شما، من هم کمی صحبت با دهاقین دارم و می خواهم آنها را به انجام کار زیاد تشویق کنم.
فدایی: درست است. ( بعد از آن فدایی به بالای یک بلندی قرار گرفته، به ایراد سخن می پردازد.
فدایی: درود به رهبر انقلاب کبیر ثور، نورمحمد ترکی..
فدائیان و شاگردان مکاتب: هورا هورا هورا
فدایی: اینک یکی از آرزو های بزرگ فرزندان لنین با تطبیق اصلاحات اراضی در کشور برورده شد و ما اکنون شاهد مرگ و اضمهلال ملاکین بزرگ و پیروزی دهقان زحمت کش در کشور خود هستیم.
فدائیان و شاگردان مکاتب: هورا هورا هورا
فدایی: دیگر این زمین های حاصل خیز نه از ملاکین مرتجع، بل از بزگر وفادار به حزب دموکراتیک خلق افغانستان است. دیگر هنگامه ی فیودال های ظالم به سر رسیده است. مرگ به فیودال
فدائیان و شاگردان مکاتب: مرگ.
خان: ( در گوشی با یکی از روستائیان ) این ها به کی دشنام می فرستند؟
روستایی: مثل این که من و شما را خطاب می کنند. چون ملاک زمین غیر از ما کس دیگری نیست.
فدایی: مرگ به فیودالی که حاصل دست رنج دهقان وطن پرست ما را به خانه خود می برد.
فدائیان و شاگردان مکاتب: مرگ.
( در این هنگام یکی از شاگردان مکتب با چوبی که در دست دارد، به زیر مندیل خان زده و مندیل او به زمین می افتد.
شاگرد مکتب: مرگ به فیودال.
فدائیان و شاگردان مکاتب: مرگ.
فدایی: همه با هم برای تقسم اراضی به سر زمین های خان می رویم.
( همه در حرکت می شوند. خان مایوسانه خم شده مندیلش را از روی زمین بر می دارد. و به غوغای ایجاد شده می نگرد. )
فدائیان و شاگردان مکاتب: هورا هورا هورا
**********
پرده ششم:
- زمان: چند ماه بعد
- مکان: مسجد
- چند تن از اهالی محل، گل احمد تیزانی
دکور:
داخل مسجد یکی از قریه جات
حضور «گل احمد تيزاني» در قیام بيست و چهارم حوت هرات و نقش او در بسيج مردمي براي قيام ، از شواهد زندة خودجوش بودن قیام 24 حوت هرات است. او که از متنفذين قريه تيزان ولسوالي گذره بود، از چند روز قبل از شروع قيام به قريه جات مختلف ولسوالي هاي همجوار شهر مي رفت و مردم را از شروع قيام در روز 24 حوت باخبر مي ساخت و آنان را دعوت به مشاركت مي نمود.
– گل احمد تيزاني: ( در درون مردم ) برادران! شما خود بهتر می دانید که کودتا گران خلق و پرچم نه تنها که هیچگونه احترامی به دین و باور های اسلامی ماندارند، اقدام به ظلم و تعرض به جان و مال مردم هم می کنند. براستیاین چگونه حکومتی است که عزت و سربلندی مردمش را پایمال و عقاید و باور های ضد دینی را ترویج می کند. چرا باید انسان های خوب روزگار به بهانه های مختلف روانه زنده و بعد به قتل می رسند. یقین داشته باشید که اگر منتظر خوب شدن اوضاع باشیم، یقین داشته باشید که با بودن این ظالم ها هیچ کاری به سامان نخواهد شد. و این ها برای همیشه بر ما ظلم خواهند کرد.
یکی از اهالی محل: یعنی ما چه کار کرده می توانیم.
گل احمد: ما هر کاری را کرده می توانیم. ملت ها جکومت های طاغوتی را به زانو در آورده می تواند.
یکی دیگر از اهالی محل: اما آنها توپ و تانک و اسلحه دارند. ما مردم بی دفاع هیچکاری کرده نمی توانیم.
گل احمد: شما به کشور همسایه تان نگاه کنید. آنها هم هیچ چیز نداشتند. اما با دست خالی و اراده قوی به یک حکومتی که سابقه دو هزار و پنجصد ساله داشت را به زانو در آوردند. به خود باور داشته باشید و از خدای بزرگ کمک و معاونت به طلبید.
همه مردم: الله اکبر – الله اکبر
نقال:
اينجا در درون شهر نيز جمعي از علما، اساتيد، روشنفكران و جوانان آگاه گرد هم مي آمدند و تدابير لازم را براي شروع يك قيام مردمي روي دست مي گرفتند.
استاد شهیر: برادران! به ما خبر رسیده که مردم در قریه جات آماده قیام شده اند و انشاء الله که روز پنجشنبه به طرف شهر در حرکت خواهند شد.
استاد شهید: انشاء الله که خیر باشد. پس لازم است تا ما هم آماده گی های لازم را بگیریم و درون شهر ضربات کوبنده مان را بر این حکومت پوشالی بزنیم.
آقا صاحب حوض کرباس: بلی دقیقاً همه من و شما باید بستر را در درون شهر آنگونه آماده بسازیم که جای هیچگونه مقاومتی برای فدائیان حزب نماند. باید ما از همین اکنون با پخش اعلامیه ها، مردم را متوجه به وقوع قیام ساخته و آنها را آماده به همکاری کنیم.
معلم: مردم همه آماده گی دارند. یقین دارم با شروع جرقه این قیام، خیلی زود همه مردم به شهر خواهند ریخت.
استاد شهیر: لازم است تا جناب حاجی آقا صاحب، پیام مردم شهر هرات را به انقلابیون به رهبری گل احمد تیزانی برسانند.
همه: درست است.
**********
پرده هفتم:
- زمان: حال
- مکان: ستیژ نمایش
- راوی
دکور:
راوی از روی ستیژ که پرده هنوز باز نشده است، با مخاطبین سحبت می کند.
راوی:
در نخستین ساعات صبح روز پنجشنبه شاهد حضور یکپارچه ساكنان اين ديار بوديم که با شعارهای پر شور و کوبنده خود شکوه و معنای خاصی به قيام مردي داده بودند. مردم هرات در آن روز در برابر گلولههای دژخیمان ایستادند و فریاد الله اکبر سردادند.
صبح روز بيست و چهارم حوت، ساكنان درد كشيده هرات، دیگر آن مردان مظلوم و جور كشيده دیروز نبودند. آنها با گامهایی استوار و عزمی راسخ، روانه بازار ها و جاده هاي شهر شدند و کوچهها و خیابانها را یکی پس از دیگری در حالی که با صدایی بلند و رسا، نعره تكبير الله اكبر را سر مي دادند، پشت سر گذاشتند. هر لحظه، بر شمار قيام كنندگان افزوده میشد و جوانان و نوجوانان، پرشورتر از كلان سال ها، خشمگین و مصمم، با همه همراه میشدند.
قيام خودجوش مردم در 24 حوت 1357، به قدری گسترده، عمیق و توفنده برپا شد که حكومت كمونيستي وقت را به سردرگمی و جنايت وحشيانه واداشت.
در آن زمان حاكمان وقت، قيام مردمي را یک طرح وسیع و سازمان یافته از بيرون از كشور میدانستند و به شدت به وحشت افتاده بودند.
اما قیام بيست و چهارم حوت، بدون هیچگونه سازماندهی قبلی و تنها با حضور خودجوش و حماسی مردم کوچه و بازار و اقشار مختلف اين شهر و ديار شکل گرفت. مردمی که از ظلم و دهشت حاكمان وقت، به شدت خشمگین شده بودند و تنها برای ادای وظیفه دینی خود، سینههای خویش را سپر گلولههای عساكر رژیم ددمنشانه خلق و پرچم قرار داده بودند.
راوی:
اينجا در نزدیکی فلكه درب قندهار آقا سيد عظيم قتالي، از علماي متدين قريه كبرزان ولسوالي انجيل، در صف نخست قيام كنندگان قرار داشت و پیشاپیش همه حركت مي كرد.
مزدوران كمونيستي ، مردان مسلمان و دلیر را به گلوله بستند. آتش بیامانِ سلاح خاديست ها، خیلی زود سینههای مردم بیپناه را آماج خود قرار داد. عساكر نیز با قنداق هاي تفنگ هاي خود، سر و جان قيام كنندگان را هدف گرفتند. در این هنگام آقا سيد عظيم قتالي كه گلوله بر سينه اش اثبات نموده بود، نقش زمين گرديد.
یکی از انقلابیون: وای خدای من … آقا صاحب را با تیر زدند.
یکی دیگر: چه گفتی؟ یعنی آقا صاحب شهید شد…
انقلابیون: الله و اکبر. الله و اکبر. الله و اکبر
یکی دیگر از انقلابیون: ای جنایتکاران نابکار…
یکی دیگر: چه ایستاده اید برادران… پیش می رویم… خدا با ماست. الله و اکبر
همه با هم: الله و اکبر… الله و اکبر ( صدای گلوله باری شنیده می شود.
**********
پرده هشتم:
- زمان: روز 24 حوت 1357
- مکان: داخل شهر هرات
- چند تن از اهالی محل، راوی
دکور:
فلکه درب عراق، در حالیکه یک تانک نظامی، قیام کنندگان را نشانه گرفته است. تدادی گاری در اطراف به مشاهده می رسد که نظامیان پشت آنها سنگر گرفته اند..
راوی:
قيام كنندگان كه شهادت همراهان شان را جلو چشم مي بينند، بيش از گذشته خشمگين مي شوند. آنها بر نظاميان يورش برده و تانكي را كه در صبح خونين بيست و چهارم حوت ، مردم را نشانه رفته بود، به تصرف در مي آورند.
( انقلابیون تانک را تسخیر می کنند . نظامیان پا به فرار می گذارند. مردم به تعقیب شان در حرکت می شوند و در کنار صحنه در حالیکه دیگر سربازان از صحنه خارج شده اند، انقلابیون از حرکت می ایستند . راوی دوباره وارد صحنه می شود)
**********
پرده نهم:
- زمان: 24 حوت 1357
- مکان: فرقه 17 هرات
- چند تن از عساکر و صاحب منصبان
دکور:
صحنه: نمایی از فرقه ۱۷ که توپی در گوشه سمت راست خود نمایی می کند. در جای جای صحنه ادوات جنگی اعم از بی سیم…تفنگ….و…. به چشم می خورد. همه جا را خاک گرفته. تورن محمد اسماعیل با لباسی خاکی بر روی بلندی یک تپه ایستاده و با دوربینش به این سو و آن سو نگاه می کند. سپس از فراز بلندی پایین آمده نزد سایر منسوبین غند توپچی می رسد.
( تورن محمد اسماعیل: برادران تعلل دیگر جایز نیست. اگر همچنان دست روی دست بگذاریم تمام مردمی که قیام نموده اند قصابی خواهند شد. )
یکی از افسران: ما چه می توانیم بکنیم. مگر کاری از دست ما ساخته است.
تورن محمد اسماعیل: چرا که نه ما غند توپچی هسیم. مهمات زیاد در دست داریم. ما می توانیم نظامیان وابسطه به جکومت مستبد تره کی را در فرقه مصروف بسازیم تا به داخل شهر رفته نتوانند.
یکی دیگر از افسران: خوب اگر یک بار شکست خوردیم چه می شود. آن وقت همه ما را از دم نیزه های تفنگ های نلاشینکف خواهند گذرانید.
تورن محمد اسماعیل: به خداوند متکی باشد. هرچه بخواهد همان می شود. چگونه می توانیم در برابر این همه جنایت خاموشی اختیار کنیم. آخر نه انیکه ما هم فرزندان همان مردمی هستیم که اینک بخاطر حق سینه سپر کردند؟
یکی از سربازان: بلی. قوماندان صاحب راست می گویند. تعلل جایز نیست. باید به دفاع از مردم مان برخیزیم. من به فرمان برداری حاظرم. اطاعت می شود ساحب.
همه به رسم آماده باش می ایستند.
یکصدا: اطاعت می شود صاحب.
تورن اسماعیل: معطل نکنید توپ را بسوی تانک هایی که قصد حرکت به جانب شهر برای سرکوبی مردم را دارند نشانه برید.
همه مشغول می شوند. یک توپ را می چرخاند. دیگری مرمی آورد. آن یکی فیر می کند. تورن محمد اسماعیل نیز بر فراز بلندی رفته و با دوربین محل فیر را می بیند.
تورن محمد اسماعیل: الله اکبر. درست به هدف خورد. تانک آتش گرفت.
صدای پی هم فیر مرمی ها بلند می شود.
در این اثنا دو مرد که با مقداری نان خود را به فرقه رسانده اند نزد سربازان می آیند.
مرد اول: سلام برادران مبارز. خداوند شما را در پناه خود داشته باشد. کاری که شما در فرقه نمودید پیروزی مردم در شهر را به بار آورده است.
دومی: بفرمایید این مقدار نانی است که مردم از درون شهر به شما فرستاده اند. مردم شما را تنها نمی گذارند.
تورن محمد اسماعیل: از شما تشکر می کنیم. به مردم بگویید که فرزندان شما در فرقه ۱۷ هرات با شما هستند و در کنار تان خواهند ماند.
**********
پرده دهم:
- زمان: 24 حوت 1357
- مکان: ارگ ریاست جمهوری
- نورمحمد تره کی، اعضای شورای انقلابی و مشاور روسی
دکور:
داخل یکی از سالون های ارگ ریاست جمهور که در مقابل عکسی بزرگ از تره کی به مشاهده می رسد. در وسط این اتاق میزی مدور گذاشته شده که اعضا در پشت آن نشسته اند. مقابل تره کی یک تلیفون هم به مشاهده می رسد.
راوی: حکومت مستبد در هرات در حال فروپاشی است. همه این را می دانند حتی خود نظامیان و رهبران خلقی. جلسه اضطراری شورای امنیت به ریاست نورمحمد تره کی تشکیل می شود.
( راوی به کنار صحنه می رود.)
وزیر داخله: جناب رفیق تره کی! شما بگوئید چه کنیم؟ اوضاع در هرات بکلی از دست رفته. ترس آن وجود دارد که به دیگر ولایات کشور هم کشیده شود.
نورمحمد تره کی : بیشتر برایم بگو که در هرات چه میگذرد؟
وزیر دفاع: محترم . مردم از گوشه و کنار ولایت هرات دست به شورش زده اند و سربازان و فدائیان خلقی ما هر چه بیشتر شورش ها را به آتش مرمی و بمباران هوایی می گیرند، مردم جسوتر از قبل، به قیام خود ادامه می دهند و به پسته های امنیتی ما یورش می برند. گویا تطبیق فرامین انقلابی ما خون مردم را به جوش آورده و آن ها هیچگون خوف و ترسی از مرگ ندارند. از همه مهمتر اینکه افسران ما در فرقه هفده نیز به شورشی ها ملحق شده اند.
تره کی : آخر چرا باید اینگونه شود. همه این کار ها بخاطر بی کفایتی شما وزرا و حزبی های نالایق است. اگر از همان مرحله نخست خشونت تان را علیه مردم شدت می بخشیدید ، اینگونه نمی شد. حالا هم باید شورشیان و سردستهه گان شورشیان را شناسایی و دستگیر کنید و اگر قیام مردم ادامه یافت ، به هیچ کسی رحم نکنید . نگذارید این شورش به قیام های مردمی در دیگر نقاط کشور تبدیل شود. خورد و کلان، زن و مرد را به گلوله بگیرید. می خواهم حساب کار بدست این آدم های یاغی بیاید.
وزیر دفاع: جناب رئیس جمهور باید اعتراف کنیم که ما در مقابل این شورش بزرگ مردمی عاجزیم. باید شما از رفیق برجنف و مشاورین روس مان کمک هوایی و نظامی بخواهید تا مردم را سرکوب کرده بتوانیم.
تره کی : پس شما و آن همه خلقی های بی کفایت چه می کنند؟
وزیر دفاع : قربان تان شویم، آنجا یک ملت به پا خاسته اند. جلو دار آنها هیچ کس شده نمی تواند.
تره کی : باشد من یک ساعت قبل با کرملین تماس گرفتم و خواهان صحبت نخست و زیر شوروی شدم..
در این اثنا از طرف دیگر صحنه یک مشاور روس با کلاهی که پرچم شوروی بر روی آن است وارد صحنه می شود و به دنبال تره کی می گردد. وقتی او را می بیند صدایش می کند و می گوید)
مشاور روس: ای وای شما چه کردید از روزی که به قدرت رسیدید. چرا در این این مدت کوتاه مردم بر تشما شوریدند؟
تره کی به سمت او بر می گردد و می گوید: همه دیوانه شده اند!
مشاور روس با تمسخر می گوید: می دانم. همه غیر از شما ها. نمی خواهید یک کاری بکنید؟
تره کی: چه باید بکنم. همه را به گلوله بسته ایم. از زمین و آسمان بر سر آنها بمب می بارد. هیچ کاری مانع سرازیر شدن آنها به کوچه و بازار نمی شود؟
مشاور روسی: باید کاری کرد، باید یه هر شکل ممکن خاموش شان کرد. ورنه قیامی که امروز در هرات شکل گرفته است فردا دامنه اش به دیگر شهر ها و حتی کابل می رسد.
تره کی: منکه تا کنون انواع و اقسام خشونت ها را علیه آن مردم کار گرفته ام. واقعا امروز عاجز مانده ام.
مشاور روس: دیوانه. وای به حال تان می شود اگر شکست بخورید؟ اینبار اگر اخوانی ها قدرتمند شوند حال روز تان سیاه می شود.
تره کی: باید کاری کرد. من یک ساعت قبل با مسکو در تماس شدم. قرار است نخست وزیر اتحاد جماهیر شوروی با من صحبت کنند. باید آنها به ما کمک کنند باید نیرو های نظامی کشور دوست به داد مان برسند.
در این اثنا زنگ تلیفون به صدا می آید. همه سراسیمه متوجه تلیفون می شوند. تره کی با عجله گوشی را برپاشته به گوش می گیرد. همه سر های شان را به گوشی تلیفون نزدیک می کنند تا مکالمات را بشنوند.
تره کی: بلی
کاسیگین: به رفیق ترهکی بگویید که من کاسگین نخست
وزیر شوروی هستم و میخواهم از سوی رفیق برژنف و اعضای دفتر سیاسی به وی درود
فراوان بفرستم.
ترهکی: بسیار
سپاسگزارم. من
خودم تره کی استم
کاسیگین: سلامت باشید
رفیق ترهکی، بسیار خسته نباشید.
ترهکی: نه، من خسته
نمیشوم، امروز جلسه شورای انقلابی بود.
کاسیگین: بسیارخوب
است. خیلی شادمانم. رفیق ترهکی، ممکن است اوضاع افغانستان را شرح دهید.
ترهکی: اوضاع خوب
نیست. رو به خرابی دارد. حالا تمام فرقه ۱۷
پیاده به علاوه واحدهای توپخانه و دفاع هوایی ، در دست آنان است. در شهر هرات جنگ
در جریان است.
کاسیگین: تعداد افراد
فرقه ۱۷ هرات چند است؟
ترهکی: نزدیک به پنج
هزار نفر،کلیه مهمات و انبارها در دست آنان است.
کاسیگین: آنجا برای
شما چند نفر مانده است؟
ترهکی: ۵۰۰ نفر، آنها تحت رهبری فرمانده لشکر در میدان هوایی
شهر مستقرند. برای تقویت آنان، ما با طیاره ها از کابل، گروه عملیاتی پیاده نمودهایم.
این گروه از بامداد امروز آنجا قرار دارند.
کاسیگین: درمیان گارگران،
شهرنشینان، و کارمندان هرات، آیا کسانی هستند که از شما پشتیبانی کنند؟
ترهکی: پشتیبانی
فعال از سوی مردم شهر دیده نمیشود. حالا همه مردم از اخوانی های اشرار پشتیبانی میکنند.
کاسیگین: شما دورنمای
اوضاع در هرات را چگونه میبینید؟
ترهکی: فکر میکنیم
که امروز شام یا فردا صبح هرات سقوط میکند و کاملاً به دست مخالفان خواهد افتاد.
کاسیگین: آینده را
چگونه پیشبینی میکنید؟
ترهکی: ما معتقد
هستیم که مخالفان واحدهای تازهای را تشکیل داده و به پیشروی خود ادامه خواهند داد.
کاسیگین: شما نیرو
ندارید که آنان را شکست بدهید؟
ترهکی: کاش میداشتیم…
کاسیگین: شما در
رابطه با این مساله چی پیشنهادهای دارید؟
ترهکی: ما خواهش میکنیم
که شما به ما کمکهای عملی، انسانی و تسلیحاتی کنید.
کاسیگین: این مساله،
خیلی دشوار است.
ترهکی: در غیر این
صورت شورشیان به سوی قندهار حرکت کرده و پس از آن به سوی کابل خواهند آمد. افغانهایی
که به پاکستان گریختهاند، هم خواهند آمد. و به همین خاطر اگر شما حالا به هرات
ضربه کاری وارد بیاورید، ممکن است، انقلاب را نجات بدهیم.
کاسیگین: جهانیان همه
از این کار آگاه خواهند شد. شورشیان دستگاههای مخابره دارند. آنها فورا اطلاع
خواهند داد.
ترهکی: تمنا میکنم،
کمک کنید.
……..
( موسیقی )
کاسیگین: بسیار خوب ما تصمیم مان را گرفتیم و به
گونه رایگان، عاجل به شما جنگافزار می فرستیم
و طیاره ها و هلیکوپترهای شما را بازسازی خواهیم کرد.
تره کی: سپاسگزارم جناب
……… ( موسیقی )
ترهکی: زرهپوشها را
با طیاره بفرستید.
………
( موسیقی )
ترهکی: درودها و
آرزومندیهای نیک ما را به رفیق برژنیف و اعضای دفتر سیاسی برسانید.
کاسیگین: متشکرم. به
تمامی رفقایتان دورد برسانید. برای شما قاطعیت در حل مسایل، اعتماد به نفس و
بهروزی آرزو میکنم. به امید دیدار.
تره کی گوشی را سرچایش می گذارد.
تره کی: رفقا تا دیر نشده باید از میان فداییان حزب نیروی تازه نفس برای اعزام به هرات تشکیل بدهیم. برویم تا دیر نشده به بسیج نیرو اقدام کنیم. نیرو های تاره نفس روس هم خواهند رسید.
همه می خندند: ( هاهاهاها….. برویم )
( در این لحظه تره کی و سایر همراهان به سرعت از صحنه خارج می شوند. و راوی از راه می رسد. )
راوی : و بدین صورت برای سرکوب انقلابیون دست به دامن شوروی انداخته می شود.
**********
پرده یازدهم:
- زمان: بازگشت به قیام
- مکان: شهر هرات
- چند تن از قیام گران
دکور:
دکور قسمتی از بازار شهر را نشان می دهد.
( صدای درگیری های شدید و بمباران هوای هوایی بیش از گذشته به گوش می رسد. انگار جنگ جهانی دیگر آنهم در شهر هرات در گرفته است. )
یکی از انقلابیون: آنجا را ببینید… تانک ها با پرچم های سفید از جانب شاهراه قندار به جانب ما می آیند. انگار به کمک ما آمده اند.
انقلابیون در بازار: الله و اکبر. الله و اکبر. الله و اکبر
( صدای انفجار های پی در پی و غرش تانک های زنجیری شنیده می شود.
یکی از انقلابیون: پناه بگیرید… این ها تانک های خودی نیستند… اه ….. لااله الله محمد رسول الله ( جان به حق تسلیم می کند )
در این اثنا صدای درگیری ها اوج بیشاری می گیرد.
( موسیقی )
راوی:
هیچ کس به درستی نمیداند که در آن روز چند هزار نفر از مردم هرات به شهادت رسیدند، اما آنقدر مسلم است که از صبح تا عصر، محلات و كوچه و خيابان هاي هرات، آکنده از صدای رگبار مرمي و بمباردمان هاي هوايي بود.
24 حوت هرات روز تجلی ایمان و اراده ملت و روز حماسه و فداکاری و روز افتخار اسلام و مسلمین شد و به صورت نقطه عطفی در تاریخ انقلاب درآمد.
راوی:
دو روز بعد از قيام سر سپردگان حكومت خلق و پرچم، انقلابيون زيادي را دستگیر میکنند. حتی به آنها اجازه نمیدهند تا كفش به پا كنند.
**********
پرده یازدهم:
- زمان: بعد از قیام
- مکان: منزل حاجی
- راوی، حاجی ، همسر، معلم، مرد جوان، فدایی و سه سرباز
داخل قریه/ منزل حاجی
راوی: مردم از قیام سربازان فرقه هرات خوشحال بودند و برای شان نان غذا می بردند. اما دشمن حیله گر برای سرکوبی انقلابیون دست به ترفند های گوناگون می زد. تا قیام مردم را که لحظه به لحظه شعله ور تر می شد خاموش بسازد.
از این رو تانک های رژیم با پرچم های سبز از قندهار سرازیر شدند و بر نقاط مهم شهر و اطراف فرقه هرات موضع گرفتند. طیاره ها از میدان هوایی تاشکند به پرواز در آمدند انقلابیون را از زمین و آسمان به گلوله بستند.
زن: وای خدای من. یعنی در شهر چه می گذرد. حاجی و دیگر مردان قریه حالا چه می کنند. خدیا تو به فریاد مان برس.
در این اثنا دروازه کوبیده می شود. زن سراسیمه برای گشودن دروازه می شتابد.
زن: وای. خدا را شکر مثل اینکه حاجی آمد.
در این اثنا دروازه را می گشاید. حاجی وارد حویلی می شود با سر و وضع خون آلود.
زن: وای خدای من . چه شده است مرد. کی تو را به این روز انداخته.
مرد: حالا وقت این حرف ها نیست. برو کنار. بفرمایید معلم صاحب.
معلم نیز سر و وضع بهتری از او ندارد.
معلم: سلام خواهر. ببخش که با این سرو وضع مزاحم تان شده ام.
زن : ( با فریاد) آخر یکی به من بگوید که چه شده. مگر شما پیروز میدان نبودید؟
معلم: چرا خواهر . ما پیروزمندانه شهر را به تصرف در آوردیم. زندانیان بیگناه را از محبس آزاد کردیم. ظالمان را به سزای اعمال شان رسانیدیم. سربازان فرقه هرات به ما پیوستند. اما دشمن با تانک های نظامی که بیرق های سبز داشتند از جانب قندهار به شهر داخل شد. ما همه به گمان اینکه این تانک ها نیز به انقلابیون پیوسته اند از آنها استقبال کردیم. اما یکباره متوجه شدیم که این یک حیله دشمن بود. تانک ها مردم را به گلوله بستند. در هرکجا سیل خون جاری شد. اکنون شهر هرات صحرای کربلا شده است.
زن: وای خدای من. این چه مصیبتی است که در حق این مردم ستمدیده روا داشته می شود.
در این اثنا جوانی سراسیمه وارد منزل می شود.
جوان: حاجی کاکا سربازان قریه را محاصره کرده و تلاشی خانه به خانه می کنند. عنقریب به اینجا می رسند. باید فرار کنیم.
در این اثنا وقتی که می خواهند پا به بیرون بگذارند از سوی سربازان فرمان دریش داده می شود. بار دیگر به درون خانه می آیند.
معلم: راه فراری نمانده آنها به ما رسیده اند.
زن: بروید درون خانه قایم شوید.
حاجی: نه ممکن نیست. فقط خدا به ما رحم کند.
در این اثنا سربازان وارد خانه می شوند.
فدایی: به به می بینم که اشراری که ما ببه دنبال شان هستیم اینجا گرد هم حلقه زده اند. مثل اینکه هنوز فکر شورش در سر دارید. تو شورش می کنی مردک فیودال مرتجع.
حاجی: من یک دهقانم. انقلابیون را که شما کشتید.
فدایی: بلی. اما باز هم می کشیم. ما که مدافع دهقانان هستیم. چرا شما با اشرار همکاری می کنید.
حاجی و دیگران ساکت بودند. فدایی به خشم می آید به یک یک از آنها حمله ور شده و یقه های شان را می گیرد.
فدایی: چرا شما در مقابل حزب نافرمانی می کنید. چرا اشرار را آب و نان می دهید. نه این قسم بر خورد با شما فایده ای ندارد. سربازان! اینها را ببرید تا ببینند یک من شیر چقدر مسکه دارد. ها ها ها ها ها
سربازان با قنداق های تفنگ سعی در بردن آن سه دارند.
زن: نه آنها را کجا می برید. آنها که کاری نکردند. ظالم ها رهای شان کنید.
در این اثنا فدایی که به خشم آمده است با یک مرمی تفنگچه زن را می کشد و زت نقش زمین می شود.
حاجی فریاد کنان کنار جنازه همسر قرار می گیرد.
حاجی: واخدای من چه کردید ظالمان از خدا بیخبر
فدایی به سربازان اشاره می کند و سربازان با زور حاجی را با خود می برند.
**********
پرده دوازدهم:
- زمان: بعد از قیام
- مکان: شکنجه گاه خاد
- راوی، زندانی، رفیق زلمی، مبارز، خادیست
راوی:
پس از دستگيري هاي گسترده ، نخست آنها را روانه محبس میکنند و به شكنجه نمودن هاي سخت مبادرت مي ورزند.
شکنجه از اعمال رایج در زندان های حکومت ددمنشانه وقت بود. خاد به وحشتناک ترین شیوه ها، مخالفان شان را شکنجه می دادند.
سلول های زندان بقدری وحشتناک بودند که باعث عذاب هرچه بیشتر زندانیان بیگناه می گردید. در اتاق های شکنجه مردان را عریان از سقف بر عکس آویزان میکردند و شلاق میزدند،
شکنجه گاه زندان:
یک زندانی در حالیکه دو دستش به دو زنجیر بسته شده است در وسط توقیف خانه قرار دارد. دو حزبی با شلاق های دست داشته در دو سمت او قرار داشت و مشغول لت و کوب زندانی می باشند.
زندانی: در میان شلاق ها ( الله الله ) می گوید.
( یک خادیست در پیش زمینه با خشم توام با لذت مقابل چشم های زندانی قدم می زند. سپس با اشارت دست زندانی را امان می دهد. دو حزبی لحظه ای از شکنجه دست می کشند.)
خادیست: اقرار کن مردک. بگو که کشور های مترجع و امپریایزم امریکا در شورش هرات دست داشتند.
مبارز: من یک دهقانم و هیچ کس دیگری را نمی شناسم. از خدا بترسید . من هیچ کاره ام.
خادیست: ( با خنده قهقه ) این خدایی که ما را از او می ترسانی کجاست؟ چرا با این حال و روز به فریادت نمی رسد. ( با خشم به جان زندانی می افتد ) اشرار کثیف. این قدر مرا رنگ نکن که من خود نقاش روزگارم. حرف نمی زنی که بگویم ناخن هایت را از ته بیرون کشند.
زندانی: بخدا اگر بند بندم کنید از من حرفی نخواهید شنید.
خادیست: ( خشمگینانه لگدهایی نثار زندانی می کند. ) رفیق زلمی
رفیق زلمی: ( به حالت آمده باش ) بلی قربان؟ در خدمتم.
خادیست: مثل اینکه این اخوانی شریر با ضربات چوب های نازک بید و انار به حرف نمی آید.
حزبی: درست است قربان. از بس با سیم و کابل برق چند لایه و تاب داده به جان او کوبیدم، شانه ام درد گرفت.
خادیست: این از همان شرور های زبان نفهم است. باید ناخن هایش را کشید. باید او را به دم برق داد.
حزبی ها : ( همصدا ) درست است قربان. ( هاهاها )
آنها میزی را جلو می آورند. دست های زندانی را باز می کنند. زندانی با شکم روی میز قرار می گیرد. خادیست انبر بزرگی را به دست می گیرد. خنده های بلند و آکنده از خشم و قصاوت سر می دهد. زندانی که از اثر شکنجه بسیاری توان دیگری در او نمانده. زجه می کشد. بعد آن دو حزبی دستان زندانی را محکم می گیرند. خادیست، شروع به کشیدن ناخن های دست زندانی می کند.
زندانی: ( زندانی از شدت درد فریاد بلندی سری دهد. ) الله
صدای زندانی در گوش کوه های گازگاه شریف می پیچد.
**********
پرده سیزدهم:
- زمان: بعد از قیام
- مکان: دشت گازرگاه
- راوی، حاجی ، انقلابیون، خدیست ها و سربازان
راوی:
داستان به همینجا ختم نمیشود و شکنجههای اصلی از شب های بعد از دستگیری انقلابیون آغاز میشود، شب هایی که تپه های شمالی فرقه هفده هرات بیش از همه به خاطر دارد.
بلی! شبانگاه انقلابیون سوار موتر های نظامی شدند و در یک جاده ی خاکی به سمت مقصد نامعلومی در حرکت. موتر ها تکان های شدیدی داشت. انقلابیون که بیش از ظرفیت موتر ها جابجا شده بودند بار بار به این طرف و آن طرف موتر پرت می شدند. چون بی حال و بی رمق و با چشم و دستان بسته بودند، هیچ یک قادر به کنترول خود نمی شدند.
ساعتی گذشت . بالاخره سرعت موتر ها، کمتر و کمتر شد. صداهای مبهمی مانند بولدوزر، گریدر یا تانک به گوش می رسید؛ بالاخره موتر ها توقف کرد . دو سرباز از موتر بالا آمدند و دروازه عقب موتر را باز کردند. آنها دست و شانه انقلابیون را یکی یکی می گرفتند و از همان بالا به پایین پرتاب می کردند و روی هم می ریختند. صدای آه و ناله های ضعیف انقلابیون شنیده می شد.
لودرها و بولدوزرها همان اطراف مشغول کار بودند و ظاهراً گودال حفر می کردند.
گرد و خاک زیادی به هوا برخاسته بود و از هرطرف صدای فریاد و شیون، ” الله اکبر”، به گوش می رسید، اما آن خادیست های تنومند و خشمگین، با شقاوت و بی رحمی هرچه تمام تر و با قنداق های تفنگ به هرکجای انقلابیون که ممکن بود، ضربه می زدند و از داخل موتر به پایین پرتاب می کردند. این درحالی بود که انقلابیون با چشم ها و دستانی از پشت بسته در داخل موتر های نفر بر نظامی، بالای هم افتاده بودند.
از همه بی رحمانه تر، صحنه ای بود که لودر ها و بیل های میکانیکی که زمین را کندن کاری نموده بودند مشغول خاک اندازی بالای انقلابیون شدند. برخی از آنها در این زمان و با آرامش کامل ذکر می گفتند و قرآن می خواندند.
و برخی انقلابیونی هم که خزیده خزیده قصد بیرون شدن از گودال را داشتند، توسط سربازان بی رحم ، با شقاوت هرچه تمام تر، لگد مال می شدند و دوباره بدرون گودال پرتاب می گردیدند. فقط خدا می داند که چه تعداد از انقلابیون اینگونه به شهادت رسیدند.
و هنوز هم وقتی به دامنه کوه های
منتهی به شمال شرقی گازرگاه وارد مي شویم ، نشانه های بارزی از ظلم و جنایت حاکمان
پلید این سرزمین هويداست.
مشاهده مزار
شهدای گمنام و زنده به گور شدن هزاران شهروند هرات باستان، پرچم های افراشته شده
بر مزارات آنها و آثار بجا مانده از یک جنایت بزرگ، ذهن هر بيننده را به خود جلب
مي كند و اتقاقاتي كه در اين نقطه افتاده را به خوبي مي توان تصور كرد.
وجود کوه های
مرتفع و بلند، دره ای فراخ و ساحه ای کاملاً نظامی و کنترول شده در بیرون ازشهر ، سرکوب
و شکنجه و زنده به گور کردن در پایان یک زمستان سرد و شب هاي پر از استرس و دلهره
را در ذهن تداعي مي كند.
انتقال انقلابیون
بی گناه با دست ها و چشمانی بسته در اين منطقه، مظلومیت، بی گناهی و نحوه شهادت
آنها را مي توان به خوبي تصور كرد كه چه اتفاقاتي در اين محل رخ داده است.