بر اساس چشمدید نوراحمد کریمی ( برگرفته از شماره 102 ماهنامه دوربین )
چندی پیش و در میانه ی ماه مبارک رمضان، سفری به پاکستان داشتم؛ سرزمینی که آن را تنها از خلال اخبار و تصاویر تلویزیونی دیده بودم، اما پاکستان جدا از جنگ و جدالهای بیامان و کشمکش های سیاسی که با افغانستان به راه می اندازد، کشوری است، رنگ به رنگ و زیبا، با مردمانی مهربان و خونگرم.
در آن زمان فصل تابستان با گرمای فزاینده اش تازه شروع شده بود. و برای من که اولین بار بود به پاکستان سفر می کردم، آب و هوای آنجا، ناآشنا بود و هم بسیار طاقت فرسا.
از آنجا که من بخاطر تداوی یک مریض روانه پاکستان شده بودم و این مریض نیز شفاخانه آغا خان در کراچی را دیده بود، پیشنهاد دادند که به پایتخت (اسلامآباد) سفر کنیم. اسلامآباد در شمال شرقیترین بخش، نزدیک مرز هندوستان و لاهور با فاصله 4 ساعت رانندگی از مرز تورخم واقع شده است. بهترین راه سفر از هرات، پرواز داخلی هرات – کابل و سپس راه زمینی کابل تورخم و از آنجا تا اسلام آباد بود.
روز جمعه که تصمیم عزیمت غیر مترقبه به جانب پاکستان گرفته شد، اولین چیزی که به ذهن مان رسید، گرفتن ویزای پاکستان بود. اما از شانس بد که کنسولگری پاکستان روز های جمعه و شنبه بسته بود و من که به گرفتن فوری ویزای پاکستان نیازمند بودم، به دنبال چاره کار می گشتم. ناخداگاه به یاد آقای اصیل الدین جامی معاون اسبق مقام ولایت افتادم که همیشه از علاقمندان مجله دوربین بود و با فرهنگیان با پیشانی باز مقابل می شد، افتادم. بلافاصله با وی در تماس شدم و موضوع را با وی در میان گذاشتم. آقای جامی از من خواست تا منتظر تماس وی بمانم. هنوز پنج دقیقه ای بیشتر نگذشته بود که آقای جامی به شماره مبایلم در تماس شد و گفت که مسئول بخش ویزای پاکستان برای صدور ویزا به کنسولگری میآید. با خوشحالی تمام به انتظار نشسته تا آنکه بعد از پانزده دقیقه ای، جوانی با سن و سال خودم در حالی که لباس محلی پیراهن و تنبان به تن داشت، پای پیاده به جانب کنسولگری آمد و با چهره متبسم به جانبم آمد: آقای کریمی شما هستی؟
– بلی ، خودم هستم.
– بفرمائید با من بیائید.
هر دو وارد کنسولگری شدیم. این کارمند کنسولگری که خودش را محمد ببسین برایم معرفی نمود، مرا به دفتر کارش رهنمایی کرد و بدون آنکه دلیل رفتنم به پاکستان را به پرسد، مشغول صدور ویزا شد و ظرف تنها چند دقیقه، پاسپورت ویزا شده را به دستم داد. محمد ببسین که ظرف چند دقیقه کوتاه با من دوست شده بود، از من پرسید که در پاکستان کسی را می شناسم یاخیر؟ که با جواب « نه » من روبرو شد. به همین خاطر شماره یکی از دوستانش را که به زبان دری بلدیت داشت، جهت راهنمایی به من داد و من خشنود از اینکه ویزه پاکستان را در کمتر از نیم ساعت به دست آورده بودم، از نزدش خداحافظی نمودم.
گرچه کوتاه ترین راه رسیدن به مرز پاکستان برای هراتیان، در جنوب کشور قرار دارد، اما مسیر زمینی شامل سفر به قندهار و مرز اسپین بلدک و پس از آن ورود به خاک پاکستان ، با ناامنی های فراوان روبروست. از اینرو فردا صبح زود با پرواز هوایی به جانب کابل در حرکت شدیم و سپس بوسیله ی موتر راهی مرز تورخم گردیدیم.
در میانه ی راه دره های زیبای ماهیپر که در بسیاری از قسمت ها به گونه ی مار پیچ جلو مسافران سبز می شوند، همه را به وجد می آورد. حتی گردنه های کوتل ماهیپر با وجود وحشت فراوانی که در دل مسافران می اندازد، در نهایت زیبا و تماشایی است. از ماهیپر که گذشتیم، بند زیبای سربی قد بر افراشت. از اینجا تا به جلال آباد، رودخانه کابل، مست آب بود و از سرخکان به بعد، سرسبزی فراوانی، چشم نوازی می کرد. حتی پس از گذشت از جلال آباد و در چند کیلومتری مرز تورخم به طبیعت سرسبز و مالامال از درختانی رسیدیم که مسیر جاده را برای چند کیلومتر ، در سایه ای دلفریب فرو برده بودند.
ساعت 12 ظهر بود که به مرز افغانستان با پاکستان رسیدیم و خیلی زود مهر خروج از کشور، بر صفحه پاسپورت نقش بست و پا به کشوری نهادیم که تجربه رفتنش را تا حال نداشتم. خیلی ساده تر از آنچه تصور می کردم، وارد پاکستان شدم.
با ورود به خاک پاکستان به یاد مشترکات دینی و فرهنگی فراوانی افتادم که مردمان این دو سرزمین با هم دارند. جاده ابریشم از خاور دور تا اروپا، از پاکستان و افغانستان میگذشته است.
ورود اسلام به شبهقاره هند از طریق افغانستان بوده است. قبل از حمله سپاه اسلام، مبلغین و تجار مسلمان آریایی در شبهقاره به ترویج اسلام اشتغال داشتند.
در زمان غزنویان زبان دری، زبان دولتی پاکستان قرار گرفت و در آن دوره ملتان و لاهور یکی از مراکز مهم زبان و ادبیات دری به شمار میرفت، به طور مثال مسعود سعد سلمان شاعر برجستة این دوره است. بدین ترتیب، زبان دری حدود 1200 سال در منطقه سابقه دارد که بعدها زبان رسمی دین، علم و فرهنگ رایج شبهقاره شد .
ناگفته نماند که این کشور هزار کیلومتر مرز آبی در قسمت جنوب دارد و از غرب با ایران، از شمال با افغانستان، از شرق با هندوستان، و از شمال شرق با جمهوری خلق چین هم مرز است.
بعد از خوردن مهر دخولی پاکستان بر پاسپورت های مان، سوار یکی از موتر های لوکس آن کشور شده ، راهی اسلام آباد شدیم.
در مسیر راه اولین چیزی که برایم آشنا بود و بار ها در تاریخ و در ادامه فتوحات احمدشاه بابا شنیده بودم، همانا دروازه خیبر بود.
از آغاز راه سیدی تصویری از هنرمندان پشتو زبان افغانستان و پاکستان در درون موتر ، چالان بود و در شهر های مرزی پاکستان تا پبشاور، تابلو هایی به زبان دری و پشتو، حکایت از حضور گسترده افغانان در این کشور داشت. مثل : کابل رستورانت، هوتل پروان و…
طبعاً ورود مهاجران افغان در ولایات غربی پاکستان، زبان و موسیقی پشتو و دری را مجددا زنده کردهاست و پیشاور را به عنوان محلی برای ظهور هنر افغانی و جایگاهی برای گسترش موسیقی افغانی به خارج از کشور مبدل ساختهاست.
زمانی که به اسلامآباد رسیدیم، شب بود. بسیاری از خیابانهای شهر خلوت و مارکت ها نیز تعطیل شده بودند.
موتروان ما را به یکی از رستورنت هایی برد که توسط افغانان اداره می شد. خیلی زود در اتاق هایی که به کرایه گرفتیم، مستقر شدیم. در نخست فکر و ذهن همه، به دنبال تداوی بیمار و رفتن هرچه سریعتر به جانب شفاخانه شفا می گذشت. حین استراحت به یاد شماره مبایلی افتادم که محمد ببسین در هرات به من داده بود. بلافاصله با وی درتماس شدم. او که به زبان دری با من سخن می گفت، ساعتی بعد به هوتل آمد و با من از نزدیک سخن گفت و قرار بر این شد تا فردا به همراه مریض به شفاخانه برویم.
فردا صبح زود، جوان ترجمان مان که شهزاد نام داشت، ما را از هوتل گرفته، به شفاخانه برد.
شفاخانه شفاء که از سوی سکتور خصوصی اداره می شود، یکی از شفاخانه های صاحب نام پاکستان به شمار می رود. بسیاری از افغان ها نیز برای تداوی مریضان شان به این شفاخانه می روند. خوشبختانه تشخیص درست داکتران معالج سبب گردید تا دوا های تجویزی شده بالای بیمار ما، مفید واقع گردد و در روز های بعد فرصتی بدست آید تا با خیال آسوده، به بازدید از دیدنی های اسلام آباد بپردازیم.
ناگفته نماند ، اسلام آباد شهر تازه بناء شده ای است که به سفارش قائد اعظم محمد علی جناح برای ایجاد پایتخت جدید پیش بینی و در 1961 ساختمان آن آغاز گردید. در اواخر دهه 1960 بیشتر ادارات و سازمان های دولتی از کراچی به اسلام آباد انتقال یافت و سرانجام در 1962 پایتخت کشور پاکستان شد. در شهر اسلام آباد بناهای دولتی، هوتل ها و ساختمان های متعدد بسیاری برافراشته شده است.
انستیتوت ملی ، مرکز نگهداری میراث های فرهنگی و مردم شناسی پاکستان است. این انستیتوت ملی دارای کتابخانه های مردم شناسی و آلات موسیقی، لباس های محلی و جواهر آلات، موزیم صنایع دستی است که در نزدیکی تپه های شکرپاره قرار دارد و دیدار آن با ارزش است و دارای کتابخانه هایی در باب میراث فرهنگی و غیره می باشد.
تپه های شکرپاره نیز در این منطقه از لحاظ تفریح و تفرج جایی مناسب است و از بالای آن منظره شهر اسلام آباد، زیبایی و فریبایی خاصی دارد.
مؤسسه های مهم ملی مانند مرکز تحقیقات انرژی اتمی و لابراتورار های ملی صحی در اطراف این پارک واقع شده اند. در این منطقه همچنین مراکز ورزشی، باغ ها و زمین های نمایش، مزارع کشاورزی تولید و شیر و گوشت قرار گرفته است.
تپه های شکر پریان که پوشیده از درخت های زیبا و گل های گوناگون رنگارنگ و چشمه های آب است، علاوه بر اینکه خودش زیبا و سر سبز و فریبا به نطر می آید، مناظر اطراف خود را هم بسیار دلفریب و زیبا نشان می دهد.
در پاکستان بهعنوان یک کشور اسلامی، مساجد با معماری و قدمت گوناگون بهعنوان مناطق گردشگری شناخته میشوند.
مسجد شاه فیصل در اسلامآباد، پایتخت پاکستان یکی از مساجد معروف این کشور و حتی دنیاست. معماری منحصر به فرد آن، نتیجه برگزاری مسابقهای بود که سال ۱۹۶۹ میان معماران و طراحان مسلمان برگزار شد و در نهایت طرح یک معمار ترکیهای پذیرفته شد.
خط ویژه ملی بس که در میان مردم به عنوان خط مترو بس معروف است ، از پروژه های بزرگ و زیر بنایی اسلام آباد است که در اوایل سال روان میلادی ، رسمان گشایش یافته و برای حمل و نقل مسافران از غرب اسلام آباد تا منطقه راولپندی امتداد دارد. سرویس های این خط ویژه، کابین های جداگانه برای حمل و نقل مسافران زن و مرد دارد و ایستگاه های مسیر راهی ان با پل های هوایی و پلکان های برقی برای ایجاد سهولت هرچه بیشتر برای مسافران، مجهز است. این خط مترو بس بعد از گذشت سه سال از افتتاح سیستم مترو بس یا ترافیک زیر زمینی در لاهور گشایش یافته است. گفتنی است ، مترو بس لاهور اولین سیستم بزرگ زیر زمینی در پاکستان است که این پروژه با 300 ملیون دالر، به همکاری شرکت ترکی ال بوراق تکمیل شده است.
این سیستم ترافیک زیر زمینی در لاهور، در هر ساعت 12 هزار مسافر را، بین مرکز و اطراف لاهور انتقال میدهد.
روز آخر اقامت مان در پاکستان ، اختصاص داشت به دیدار از باز خرید و فروش پاکستان . به همین خاطر دیدار از چندین سنتر از جمله برج های سه قلوی خلیفه که در نزدیکی مسجد ملک فیصل قرار داشت، قبل از هر بازار دیگری صورت گرفت. به ما گفتند که صاحب این برج نیز مالک برج خلیفه در دبی است.
دوکان و فروشگاه های این برج که اغلباً به فروش پوشاک و لوازم زینتی و تزئینی می پردازند، اکثراً دختران جوان اند که یونیفرم مخصوص به تن دارند. آنجا قیمت ها گرانتر از دیگر جا به نظر می رسد. به همین خاطر روانه سایر بازار های پاکستان شدیم. خرید سوغاتی ها به اقوام و دوستان تا حوالی شب له طول انجامید و پس از بازگشت به اتاق های مان، به بسته کردن سک ها مشغول شدیم تا در نیمه های شب، برای عزیمت به جانب مرز، آماده گی کامل داشته باشیم.
نیمه های اول شب عید بود که اسلام آباد را ترک گفته، دوباره راهی مرز شدیم. حوالی پنج صبح به پیشاور رسیدیم . آنجا به ما گفتند که مردم پیشاور یک روز پیش تر از اسلام آباد ، امروز را عید دارند. بسیاری از مردم ، مقابل نانوایی ها، قصابی ها و رستورانت ها صف بسته بودند. اندک اند با بالا آمدن خورشید، مردمان این ناحیه از پاکستان تا مرز افغانستان ، برای ادای نماز عید آمده گی گرفته ، بخ جانب مساجد جامع در حرکت بودند.
هفت صبح بود که به مرز رسیدیم و من نگران از اینکه می باید یک ساعت تمام می باید برای شروع کار کارمندان بخش پاسپورت مرز جهت گرفتن مهر خروجی منظر به مانم، راهی اداره پاسپورت مرزی شدم، اما برخلاف آنچه می دیدم ، قابل باور نبود. زیر کارمندان آنجا از همان صبح زود مشغول به کار بودند و خیلی زود مهر خروجی بر پاسپورتم نقش بست.
بعد از گشت از مرز و بعد از یک هفته بالاخره در میان گمرک تورخم، طنین زبان های زیبای پشتو و دری را شنیدم. حس خانه، کشورم، مردمم. حس خوبی بود،
اکنون هر وقت در اخبار یا جایی، خبری از پاکستان میشنوم، دیگر کشوری جنگ زده با مردمی بیفرهنگ به ذهنم نمیآید. زیباییهای پاکستان را در دین داری و اخلاق نیکوی ساکنانش دیدهام و با مردمیآشنا شدم که خیلی مهماننواز، آرام و صلحطلب هستند. پاکستان را باید از ورای دریچه رسانهها دید.