گذری بر قبسات شخصیتِ مولانا غلام‌محمد نجیبی

به قلم استاد حیدر “حمید”

۱- او کیست؟

مولانا غلام‌محمد خطیب، مشهور به نجیبی؛ حدود هشت دهه پیش، در ولسوالی کروخ ولایت هرات دیده به دنیا گشود. تعلیمات ابتدایی، ثانوی و عالی خویش را در همان‌جا و قسمتی را هم در مرکز هرات فرا گرفت. تحصیل در مراکز علمی و محیط‌های اکادمیک را در پروندۀ آموزشی خود ندارد. اندیشه و مطالعه، او را به این مستوای فکری و علمی رسانده است. او کتاب «تکوین» و کتاب «تدوین» و یا به تعبیر دیگر، کتاب «شریعت» و «طبیعت» را هم ‌بر کرده و یک‌جا آن دو کتاب را خوانده است. از این‌رو، دیده‌اش این‌سان به حقایقِ معارف گشوده شده است. از همان آوان اولیه، صحبت صاحبان دانش و حضور یافتن در حلقات معنوی، او را سمت‌وسویی معنویت‌گرا بخشیده و تأثیر ژرفی بر رویه و روحیۀ او نهاده است. تصور می‌رود، به تصویری ‌که او از معنا و معنویت دست‌یافته است، محصول و ماحصلِ مثنوی‌خوانی‌های او در اوایل جوانی در حلقات حضرات کروخ و ادامۀ آن تا سالیان پسینْ بوده باشد. به‌جد، آنان‌که سَری و سِری با مثنوی و حضرت مولوی داشته باشند، ناممکن است که سایۀ اندیشه‌های آن اندیشه‌مرد بلندقامت، بر آنان سایه نیفکند. نجیبی نیز از این امر مستثنا نبوده است. مصاحبتْ با ملکوت‌نوردان دریانوشی چونان مولانا، او را بر این بلندا نشانده است. مولانای کروخ، به تبع مولانای جهانِ جان، هماره خستۀ جدایی و ماندۀ دورماندن از اصلْ بوده است. او در نامه‌یی که به ‌یکی از افاضل روزگار نوشت، در فرازی از آن چنین آورد:
«بشنو از نی چون حکایت می‌کند/ از جدایی‌ها شکایت می‌کند؛ به سان نی‌ام بریده از نیستان، جدایِ از دوستان، شکسته نی‌یی که نی‌نوازی ندارد، وامانده‌یی که بی‌دل‌نوازی به‌سر می‌برد، چون کهنه کتابی به گوشۀ مسجدم گذاشته‌اند و چون شکسته شیشه‌یی بر سر قبری ‌انداخته..»
او در چندین موضع، به تصریح، خود را دنباله‌روِ مکتب بزرگ تمدنی حضرت مولوی دانسته و افتخار کسب فیض از آثارِ اثرناک او را از ابلغ سعاداتِ خود تلقی کرده است. او از زمانی‌که چشم به گیتی گشوده است، تا کنون که بهار هشتادویکم زنده‌گی خود را تجربه می‌کند، با وقایع، انقلاب‌ها، جنگ‌ها، صلح‌ها و… زیسته است. از همان تاریخ تا همین روزها که تنور صلح گرمِ گرم است، همچنان حکومت‌ها داعیۀ صلح و آشتی را بلند می‌کنند ولی اثری از آن به دیده نرسیده است. در سالی که او به دنیا آمد، (۱۳۱۶ هـ/ ۱۹۳۷م)، پیمانی میان نماینده‌گان چهار کشور افغانستان، ایران، ترکیه و عراق به ‌منظور استقرار صلح و امنیت در شرق نزدیک و تشدید روابط و همکاری‌های متقابل در ده ماده در قصر سعدآباد به امضا رسید. این بودن و زیستن در نظام‌های چپ و راست و تُندرو و کُندرو، پیکان فکر او را به‌خوبی آب‌دیده کرده است. حالا وقتی سخن می‌گوید، تجربه‌یی به بلندای این تاریخ بلند، پسِ ذهن او صف می‌کشد و او را به سوی سخن صواب، هرچه بیشتر ره‌نمون می‌شود.

۲- معرفت‌گستری و خِردپروری

معرفت، جان و جان‌ساز عالم هستی است. بار عالم با معرفت به بار می‌نشیند و ثمره‌هایی طیبۀ آن رو به فراسوی حق و آگاهی و یقین ره باز می‌کند. خرد، یارِ جانِ معرفت است. معرفت را پر و بال می‌دهد و حقیقت سیال و جاری را از نهاد و نهانِ آن بیرون می‌کشد. در قدم‌های نخستین، معرفت را دست‌گیری می‌کند و از تنگناهایِ تنگ کلمه و کلام نجاتش می‌دهد، اما آن‌گاهی که معرفت جای خود را خوش کرد و در جایگاه رسمی خود زانو زد، دستِ خرد را می‌گیرد و به دنبال خود می‌کشد و جلوه‌های برتر شهود و تجلی را پیش چشمِ او باز می‌کند. این تلقی و تلاقی، صاحبان نظرِ بی‌شماری را به‌ سوی نظرهای گونه‌گونی کشانده است. پاره‌یی دست بر دستۀ شمشیر تیز معرفت‌خواهی محض نهاده و خرد را به زانو درآورده‌اند و دیگرانی خرد را یکه‌تاز عرصه‌های شهادت و غیب دانسته و او را وارسته از تمام تعلقات دانسته‌اند. فقیهان و متشرعان، بیشتر با گروه اول هم‌دل و هم‌بر بوده و با آنان بر سر مهر بوده‌اند و در مقابل، همۀ فیلسوفان و پاره‌یی از متکلمان و اندکی از صوفیان (خاصه صوفیان اشراقی‌مشرب)، کار و راه طایفۀ دوم را بر سر صواب دانسته‌اند. مولانا نجیبی، علی‌رغم این‌که عمری بلند در مسجد و مدرسه گذرانده، در میان و در میانۀ کار این دو تیره، راهِ دیگری در پیش گرفته‌ است. معرفت را جان‌ساز خرد و خرد را پروردگار معرفت می‌شناساند. بیشترینه نوشته‌ها و موعظه‌های او، مشحون آیات و روایات است و به همان پیمانه و مستوی، متأثر از مقالات و مقولات خردمحور. گاهْ وقتی دقیق‌تر آدم به فکر و اندیشۀ این اندیشه‌مرد می‌نگرد، به یقین می‌داند که او میان خرد و وحی، عقل و عشق رابطه‌یی متشابک و متقابل برقرار می‌سازد. عقل را با وحی و وحی را با عقل فهم می‌کند.

۳- متدینِ متجدد و متمدنِ متعهد

تصویر مرتبط

نجیبی به دین و مفاهیم دینی از زاویه‌یی دیگر می‌نگردید، از زاویۀ تجدید. به جامعه هم همین‌طور، جامعه را متحرک و متمدن می‌خواهد. تمدنی که او به دنبال آن است، تمدنِ باتعهد است. گویی تمدنِ بی‌تعهد را به سود جامعه نه که حتا به ضرر جامعه می‌داند. اگر در پایه‌های فکری او خوب نگریسته شود، رد پای تجدید به خوبی در گفتارها و نوشتارهای او نمایان است. اگر سر و سرنوشت افغانستان، اسیر دیو خیره‌سر جنگ و جنایت نمی‌گشت و او توفیق می‌یافت تا اندیشه‌هایش را در قالب آثاری ترتیب و تدوین کند، به حقْ از ادامه‌دهنده‌گان راهِ اقبال و عبده و سیدجمال و سلجوقی به حساب می‌آمد. او علت اصلی عقب‌مانده‌گی مسلمانان را در ایستایی و عدم هم‌گامی با کاروان زمان و عصر می‌داند. او از «خوابیده‌گی» و «غفلت‌زده‌گی» مسلمانان همیشه شکایه و گلایه داشته است و رمز نجات آنان را در بیداری و پویایی معنا کرده است.
در نوشتۀ زیر، جلوه‌هایی از نگاه بیداری‌خواهانۀ او را به‌خوبی می‌توان دید:
«چه غفلت‌زده مردمی و چه خوابیده جامعه‌یی که نه غرش تانک‌ها بیدارشان می‌نماید و نه هم گلبانگ اذان. نه سیری در آفاق و نه هم سیری در انفس. شیفته‌های بیگانه‌گان به مریخ می‌روند و ما یخ‌زده‌گان فرومانده در گِل. نه ملت ابراهیمی بنای کعبه و نه هم مدنیت ادیسون اختراع برق. نه حسنه‌یی در دنیا و نه هم توجهی به آخرت. زمام امور در کف مستکبران است و تعیین سرنوشت در اختیار مستعمران. مستبدان در اندیشۀ ایجاد استخفاف اند و سبک‌مغزان، رقاصه‌های میدان اطاعت. نه استفاده‌یی از نیروهای انسانی و نه هم استخراج معادن طبیعی. دیده‌ها دید درست ندارند و گوش‌ها را توان شنوایی حق نیست. هنوز ضاربیت زید و مضروبیت عمرو، عنوان درس است و یادی از ستمگری صهیونیزم و ستم‌کشی‌های مسلمین نمی‌شود. ملیون‌ها سنگریزه به جمرات می‌زنند و شیاطین سه‌گانۀ قارون زر، فرعون زور و هامان تزویر بر اریکۀ قدرت نشسته و راکب شانه‌های مستضعفین اند. ره‌آور حجاج، سجادۀ چین است و مهره‌های جاپان و چین و خمودِ خرمای جمودِ آل‌سعود. عباداتِ عادتی، خطابه‌های سرد، مساجدِ آباد، دل‌های ویران، پیران را جوانیِ اندیشه نیست و جوانان به دور از جهان‌بینی. یک‌طرف کاخ و در سویی کوخ. در خانه‌ها اسراف و اتلاف و در منازل نبود مایحتاج. نه آرامشی در دست و نه هم امیدی به فردا.»

۴- سُبک‌باری و سُبک‌بالی

سبک‌باری و سبک‌بالی (آزادی) از عمده‌ترین پیام‌های انبیاء و به تبع آن عارفان به‌شمار می‌رود. از نخستین کارهایی‌که پیامبران برای مردمان انجام می‌دادند، آنان را از تمام سنگینی‌های روحی و رفتاری سبک‌بار می‌کردند و پای آنان را از هر پای بستی می‌رهاندند.

چون به آزادی نبوت هادی است

مؤمنان را زانبیا آزادی است

ای گروهِ مؤمنان شادی کنید

هم‌چو سرو و سوسن آزادی کنید

[مولوی، مثنوی، د ۶، ب ۱۲۹]

محمدبن‌علی‌بن‌ملک‌داد مشهور به شمس‌الدین تبریزی هم نخستین کاری‌که در حق حضرت مولانا جلال‌الدین‌محمد انجام داد، او را سبک‌بار و سبک‌بال کرد. او را برای این‌که سزاوار جای‌گرفتنِ در جُرگه‌ی مستوران قباب غیرت الهی شود، از تمام آن‌چه بر جان و نام او افزوده شده بود، یک‌بر کرد و از او خواست تا خود را از تمام آن تعلقات یک‌سره عاری و خالی کند. شرح این حکایتِ جان‌پرورْ توسط خود مولانا در غزل ۱۳۹۳ دیوان کبیر به خوبی روایت شده است. مزیدِ بر این، در تمام سلاسل عرفانی، نخستین سبقی که به سالک داده می‌شد، سبقِ سبک‌شدن و رها شدن بود. می‌گفتند: تا سالکْ خویشتنِ خویش را سبک نکند، جانش در عالم معنا و معنویت به پرواز درنمی‌آید. این دو خصیصه نیز با تمام وجود، در جغرافیای زنده‌گی و اندیشه‌ی مولانا نجیبی وجود دارد. او هیچ‌گاه در اسارت نام و نان درنیامده و القاب بلند و سِمَت‌های بزرگ او را از اهداف سترگ‌اش غافل نکرده است. آن‌چه جانِ بیشترینه همگنان او را گران و وزنین کرده و باعث شده تا از دیگران بالاتر بنشینند و عوام را کالأنعام بخوانند، به ساحت او اذن ورود نیافته است. او هماره در ردیف مسکینان و یخن‌کنده‌گان نشسته و هیچ‌گاه دعوی سالاری و خواجه‌گی نکرده است. آزادی و رهایی، از او شخصیتی ساخته است که همه‌گان در آینه‌ی وجود او، خود را روئیت کنند و با دلِ‌گرم، پای سخنان او گرم بگیرند. پیش‌وند «مولوی» و «مولانا» را هیچ‌گاه جلوی اسم خود قرار نداده و دعوی آگاهی و دانایی نیز نکرده است و در انتهای نامه‌ها و در ابتدای مقاله‌های خود فقط نوشته، «غلام‌محمد»، «غلام‌محمد نجیبی»، «نجیبی» و «ابوعبدالله خطیب». به خوبی به یاد دارم، روزی با یکی از اساتید دانشگاه به ملاقات ایشان رفتیم. استاد متذکره سوالی در خصوص عرفان از ایشان پرسید؛ ایشان با کمال متانت و آرامی گفتند، نمی‌دانم. در جریان گفت‌وگو، پرسشی دیگر مطرح شد، مجدداً فرمودند: در این خصوص معلومات دقیقی ندارم. تصور می‌کنم کسانی‌که با مذهبیان این دیار آشنایی دارند، این روحیه‌ی مولانا نجیبی را برخاسته از کمال آزادی و سبک‌باری ایشان بدانند.

 

۵- سعه‌ی صدر و مردم‌داری

باری در جایی نوشته بودم، «برایم همه‌ی زنده‌گی او جالب بوده است، اما سعه‌ی‌صدر و آغوشِ باز او بیش از سایر صفات او کشنده‌تر بوده است. او آغوشی دارد به وسعت آسمان. در آغوش او همه جای می‌گیرند؛ صوفی با زُلفان فروهشته‌ی‌خود، تبلیغی با بُروت‌های تراشیده‌ی خود، سَلَفی با پاچه‌های ورمالیده‌ی خود، اِخوانی با ریشِ‌خط‌کرده‌ی خود، تحریری با یک‌دنده‌گی خود، سَیفی با سرتُنبه‌گی خود، بی‌سواد با ساده‌گویی خود و با سواد با ادب‌ورزی خود.» همه او را از خود می‌دانند و با او و در نزد او احساس بی‌گانه‌گی نمی‌کنند. رنج، اندوه، استیزه، تک‌روی، تک‌رأیی و تکاوری هیچ محلی از اعراب در جمله‌ی اندیشه و فکر او ندارد. او با همه یک‌سان برخورد می‌کند و به همه به یک چشم می‌نگرد. او مرد بخشنده‌ای است، بخشش او مهربانی و دوست‌داشتن است. در جمع، وقتی دیگران صحبت می‌کنند، او دقیق و پیوسته گوش می‌دهد و وقتی نوبت او برسد، با تأمل و اندیشه سخن می‌زند. وقتی سخنی تازه و یا مخالف بشنود، تازه می‌شود و گل شوق‌اش می‌شگفد؛ از گوینده شرح بیش‌تر و توضیح کامل‌تر می‌خواهد. نه اهل رنجیدن است و نه هم اهل رنجاندن، بلکه اهل دوست‌داشتن و دوستی‌پروردن است. نشده است که به ملاقات او کسی رفته باشد و پیش‌تر از خود، خیلِ انبوهِ از مراجعین را ندیده باشد. همیشه محضر او با وجود انسان‌های مختلف و با اندیشه‌های متفاوت گرم بوده است. این گرمی و خلوص، نمایان‌گر اندیشه‌های سالم و سفید او است که همه‌گان با آن احساس هم‌دلی و دل‌گرمی می‌کنند.

 

۶- پاکی و پارسایی

در روزگار کنونی، پاک و پارسا ماندن از دشوارترین امور زنده‌گی به‌شمار می‌رود. به سختی می‌توان افرادی را سراغ کرد که هم پاک باشند و هم پارسا. پاکی و پارسایی‌شان به هیچ رنگی آلوده نشود و فضیلت‌مندانه به این فضایل برین اخلاقی ارج بگذارند. او با سپری کردن هشت دهه از زنده‌گی، سُتره و پاکیزه از کج‌وتاب‌های زنده‌گی به‌درآمده است. در کنار جائران و جابران نه‌ایستاده و گوهر ارزش‌ناک دانش و اندیشه را زیر پای خوکِ جاه و جای‌گاه سرنبریده است. با پایداری و بردباری، زنده‌گی کرده و آن‌چه از عارفان و عالمان فراگرفته، متعهدانه در خدمت دوست‌داران اندیشه و دانش گذارده است. قلمِ او که به عنوان سلاح برنده‌ی او تلقی می‌شود، هماره در راستای فضایل برین انسانی بکار رفته و سعی ورزیده تا بوسیله‌ی آن، خوابْ‌رفته‌ای را بیدار و به گِل‌نشسته‌ای را نجات دهد. نوشته‌ی زیر که در قالب حکایتی سامان‌یافته است، این جلوه‌ی برین را  آینه‌دار است.

«شمس‌الدین بدخشانی را حکایت کنند که بازاری رفت تاچیزی خرد.  نمکی گرفت و برخرکی گذاشت و به‌خانه برگشت. بهارگاه بود. سیاه ابری برخاست. رعد به غُرش آمد و برق به درخشش.  بارانی شدید ریختن گرفت و طوفانی در صحرا به راه افتاد. سیلاب خرش را برد. نمک آب گشت. بی‌چاره به غاری پناه برد تا از باران در امان بماند و غریوِ رعد، گوشی ندرد و لمعان برق، نور چشمی نرباید؛ لکن هر لمحه برق فزونی می‌گرفت و رعد به بلندی می‌گرایید. وحشت همگانی شد و آرامش از بدخشانی رخت بربست و با خدای به نجوا پرداخت و به همان لهجه‌ی عامیانه گفت:

خِدایا!

خرکم را کُشتی و نمکم را شُستی و چراغانی داری تا شمس‌الدین را بیابی. به‌جلالت قسم که تا سپیده دم، درین‌جا بسر برم و قدمی از غار بیرون ننهم تا باران از ریزش بماند و برق از درخشش و کَوس رعد بدرّد و بدخشانی ازین ورطه، جان بسلامت برد.

آری، به فروشگاه دنیا آمدیم با متاع گران‌بهای عمر، تاچیزی بخریم و به‌خانه‌ی آخرت‌مان ببریم. سرمایه‌ی حیات را در بازار از دست دادیم و کالای لیلامی ما را طوفان‌ها ببردند و رعد و برق‌ها، دیده و گوش ما را به‌ربودند. به‌هر غاری که پناهنده شدیم طمأنینت و امنیتی بدست نیامد. نمی‌دانم چکاره‌ایم و پایان امر چگونه خواهد شد؟!»

 

۷- ذهن نقاد و فکر وقاد

نجیبی، ذهنی نقاد و فکری وقاد دارد. ناقدانه به مسائل می‌نگرد و موشگافانه قضایا را بررسی می‌کند. پسِ پشت احکام و فرایض دینی، به نِکات برخواسته از مقاصد آن می‌نگرد و غایات آن را با تعابیر دلکش و زیبا به سلک تعریف درمی‌کشد. به تاریخ و موضوعات تاریخی دقیق و با تأمل می‌نگرد و از میان رده‌ها و رگه‌های آن، درس‌های بلند و ثمربخشی به خواننده‌ی خود عرضه می‌دارد. او به همان سان که «ریشِ دراز» فقیهان بی‌فقاهت را به بوته‌ی نقد می‌کشد، «بروتِ بلند» دانش‌مندان بی‌دانش را نیز بر جوخه‌ی نقد فراز می‌کند. در دو نوشته‌ی زیر، قسمتی از آن روح نقادی و وقادی ایشان جلوه‌گر شده است.

«برادر من، برادر جوانِ من!

نه از ریشِ دراز ما چیزی ساخته شد و نه هم از بروت بلند شما. ازین هر دو رشته‌ای بدست نیامد که بدان گریبان دریده‌ی زنده‌ای را بدوزند و یا کفن به هم ریخته‌ی شهیدی را ببندند. نه عبای من قطعه‌ی پیوندی به جامه‌ی کهنه‌ی یتیمی شد و نه هم کالر و نیکتایی تو نخی بدست شکسته‌ی فقیری. هر دو مان مسئول جامعه‌ایم و ملامتْ نزد ملت. نه صدای گرفته‌ی منبر من خوابیده‌ای بیدار کرد و نه هم ندای رسای بلندگوی تو. نه تعویذ من دوای مریضی شد و نه هم نسخه‌ی تو شِفای بیماری ببارآورد. نه در حوزه‌ی ما درسی است به نفع بی‌نوایان و نه هم در دانشگاه شما مضمونی برای رهایی درمانده‌گان. پس چاره چیست و راه نجات در کجا؟ نه ارتجاعی در من و نه هم انحرافی در تو. هدف مشترکی داریم و در آرمان متحدیم و آن‌هم خدمتی به مردم ما. پس بیا در کنار هم بنشینیم و دست‌ها به‌هم بدهیم و نیروی فکری و توان جسمی‌مان را بکار بیندازیم تا بیابیم گوهری‌که می‌جوییم. سفینه‌ی حیات را ازین اقیانوس متلاطم و موّاج به ساحل نجات سوق دهیم. به آرزوی چنین روزی بسر می‌برم و بدریافت چنین مطلوبی دقیقه شماری می‌نمایم.»

«کلمات الفاظی‌اند موضوع بر معانی، هر لفظی را مفهومی است و هر اسمی را مسمایی. بار اول، مستعمل بر موضوعات و مرتبه‌ی ثانی بر اساس تناسب و وجودِ علائق. در غیر این‌صورت -یعنی بدون وضع و علاقه و تناسب- استعمال لفظ از نظر ادبی حرام و ستمی است که بر الفاظ وارد می‌شود. مثلاً قند را کلوخ نامیدن و یخ را گرم گفتن و سپید را سیه نام نهادن، در هیچ زبانی درست نیست و استعمال مذکور امری است مذموم و ظلمی است بر بی‌زبانی که وکیل مدافعی ندارد و دفتری برای دفاع از حقوق او در هیچ دبستانی و در هیچ فرهنگستانی نگشوده‌اند و این‌کار امری است برای تقدیم کالاهای نادرست در بازار اجتماع وجعل و فریبی است در جامعه‌ی ناآگاه. مثل این‌که برای مریض ناآشنا به ادویه، چیزهای بنام شربت و قُرص و ویتامین به غرض تزریق بدهند، به‌جای اینکه به صحت برسد، مریضی‌اش زیادت یابد. بدبختانه که امروز این کار ناروا جواز یافته واین امر غیر مقبول، کسب قبول نموده است. قارون را هارون می‌نامند و فرعون را کلیم می‌خوانند و هامان را عثمان خطاب می‌کنند. به چنگیز لقب عدالت می‌بخشند. زهر مار را بنام آب حیات می‌فروشند و دَه‌چهره‌گان مفسد را عنوان مصلح می‌دهند و آنانی را که در مکتب انسانیت و دانشکده‌ی آدمیت الفبایی نخوانده و به ابجدی آشنایی ندارند، رهبر و راهنما لقب می‌دهند و کلماتِ طیبات قدسی سمات شیخ‌الحدیث والتفسیر و اسامی با معنا و زیبای داکتر و ماستر به‌قدر لیلامی و بازاری شده است که حکم پوستین را در تابستان و مرتبت یخ را در زمستان به‌خود گرفته‌اند و هر کاغذ مهمور بی‌سندی را سند و هر مجعولی را مقبول می‌خوانند. پشت میز درس کِه نشسته و تخته‌های دانشکده‌ها را چه‌کسی سیاه می‌نماید و بر منابر، چه کسی بنام سخنگوی دین ومدافع سنت جای گرفته و در دفاتر، قلم بدست کیست؟ ماده و معنی، جسم و روح، حقیقت و مجاز، حلال و حرام، سپید وسیاه و چوکی و مقام، همه‌وهمه در اختیار جلالتمآب جناب مستطاب عالی‌جناب دالر قرار گرفته و رهبریت جهان معاصر در کف با کفایت‌شان نهاده شده. به‌هرجای که می‌خواهی قدم بگذاری و یا به منزلتی و مرتبتی برسی، بدون امضای دالر ممکن و متصور نیست و به هر کشوری که اراده‌ی سفری داری گذرنامه‌ات را باید در سفارت‌خانه‌ی دالر و کنسولگری جناب‌شان ببری که ویزه نمایند. بدون دالر خاکی به‌سر به‌پاش و طپانچه‌ای بر رخساره بزن و پای به دامن به پیچ و بر ویرانه‌های انسانیت گریه نمای و در انتظار سپیده دمی بنشین.»

۸- نجیبی و شاعری

باری از ایشان شنیدم که می‌گفتند از جوانی گه‌گاهی تفنناً شعر می‌سرودم اما برای گردآوری و تدوین آن فکری بر نداشتم. غالب نوشته‌ها و نامه‌های ایشان با شعر هم‌راه است. هرچند قسمت اعظم آن اشعار از خود ایشان نیست، اما در جای‌جای آن یادداشت‌ها، اشعار خود ایشان نیز به چشم می‌آید. در مجموعه‌ای که با نام «صد شاعرِ معاصر هرات» تهیه شده است، نام ایشان نیز در صدر آن جای گرفته و شعر زیر به عنوان نمونه‌ای از اشعار ایشان درج شده است.

شدم مریض و دو چشمم به راهِ یاران است

چو کشتِ دیمه که در انتظار باران است

به نزدِ اهل‌خِرد صحبتِ خِردمندان

چو نسخه‌ای که ز حاذق دوا و درمـان است

ولیک وضع زمان قابل تحمل نیست

که هرکه ره به دوپا رفته باشد انسان است

ظهور بشره‌ی ماشی دوپای وپهن ظفر

چنین تصورِ خالی نگاه یونان است

چکیده‌یی زعناصر چو گشت صورت او

دمیده‌ی زخدا طبق قولِ قرآن است

معلّمی به حقایق معظمی به ملک

خلیفه‌یی بخدا، مُحسدی به شیطان است

خِرد چو ذره‌شگاف است وآسمان‌پیما

ولی به درکِ حقیقت جهول و نادان است

شکسـته‌پاست نجیبی برای خدمت خلق

گمان که دفترِ عمرش قریب پایان است

سپیده کرده‌ی موی و سیاه کرده‌ی روی

امید بسته به مـولایِ خویش رحمـان است

گــرم ببخشد و عفوم کند به رحمت خویش

بجاســت، این‌که خدا اهل عفو و غفران است

ورم به قعر جهنم برد به عدل وحساب

سزاست همچو منی را که اهل‌عصـیان است

غلام پیرم و مولا و مالک تحریر

خداست جلّ الهی که فضل واحسـان است

حبیب سنگ‌دلم گرنیامدی خیر است

که نزد سنگ‌دلان این عمل فراوان است

 

 

درباره admin

مطلب پیشنهادی

تاجران ملی افغانستان

نگاهی به سرگذشت محمد امین خان به قلم مبین مقدمه وقتی به تاریخ تجارت افغانستان …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *