هفتم میزان، شانزدهیمن سال درگذشت قهار عاصی شاعر فقید است که علاوه بر اشعار زیبایش به دلیل بازتاب دردها و مشکلات مردم افغانستان در اشعارش همواره ستایش می شود.
قهار عاصی شاعر نامدار افغان بود که در عرصه های مختلف به خصوص مشکلات و مصائب افغانها شعر بسیار سروده است.
عاصی که چند سالی زندگی در ایران را نیز تجربه کرد در سال ۱۳۷۳ به افغانستان بازگشت و بر اثر اصابت موشک به منزل وی دار فانی را وداع گفت.
«کاظم کاظمی» شاعر و نویسنده، در شانزدهمین سال درگذشت این شاعر، با ارسال مقاله ای به خبرگزاری فارس، سروده های وی را به بررسی گرفته است:
قهار عاصی شاعری بود پرکار با آثاری متنوع از نظر صورت و سیرت. او به سبب حساسیت طبع و مسؤولیتپذیری خویش، در برابر همه مسایل و موضوعات فراروی واکنش نشان میداد و شعر میسرود. چنین است که دایره مضامین و مفاهیم شعری وی بسیار گسترده است و هر آنچه را که مردم افغانستان در آن سالها تجربه کرده اند، در شعر عاصی میتوان یافت.
با این وجود باید پذیرفت که عاصی به طور فطری دارای طبعی تغزّلی بوده و اگر گاه به مضامین دیگر میگراید، به واسطه احساس مسؤولیت و یا تأثیری است که محیط بر عواطف حسّاس او گذاشته است.
این نوشتار به آموزههای عاشقانه عاصی و صفات برجستهای آنها می پردازد.
باید دانست در دایرة تغزّل عاصی چه چیزهایی میتوان یافت که میتواند او را از همگان ممتاز کند و شاعر جوان عاشقانهسرای را به کار آید، جوانی را که سخت نیازمند بهرهمندی از تجربههای دیگران است، به ویژه که در این روزگار بسیاری اوقات هوسهای ناپایدار و سطحی جای عشق را گرفته و این مفهوم پاک و بیآلایش را کمابیش آلوده ساخته است.
گستردگی دایره عشق
اکنون و به ویژه در میان جوانان دایره شعر عاشقانه سخت محدود شده است. عشق در آثار قدما، هم جنبة آسمانی عرفانی داشت و هم جنبة زمینی، البته گاهی پیوندی از این دو دیده میشد، مثلاً در اشعار «حافظ» و «بیدل».
امروزه تقریبا آن عشق آسمانی به کناری نهاده شده که خود بحث مستقل نیاز دارد. در همین حوزه عشق زمینی نیز نوعی دیگر از محدودیت در کار روی نهاده است و آن، موقعیت کسی است که طرف محبت واقع میشود.
عشق احساسی است که انسان ممکن است در برابر بسیاری چیزها داشته باشد، چه انسانها و چه غیر انسانها. و باز در میان انسانها نیز افراد گوناگونی هستند که آنها را دوست میداریم و حتی به آنان عشق میورزیم، مثل مادر و پدر، دوستان، پیشوایان مذهبی، مصلحان و رهبران اجتماعی.
اگر از دایره انسانها فراتر رویم، عشق به وطن، زادبوم، طبیعت و امثال آن قابل طرح است. در کنار اینها عشق به مفاهیمی مثل آزادی و نیکمردی و صلح نیز دور از تصوّر نیست.
در شعر عاصی دایرة این دوستداشتنها بسیار گسترده است. او به همة چیزهای دوستداشتنی مهر میورزد، از محبوب بگیرید تا وطن و از مادر بگیرید تا طبیعت. که به ذکر چند مثال اکتفا می شود.
شهید
تا داغ تو به سینه مجنون نشسته است
سر تا به پای بادیه در خون نشسته است…
گفتند: شاهدخت پریّان کشیده قد
گفتم: شهید ماست که در خون نشسته است
مادر
چه تحفه آورم از باغها برای تو، مادر!
گُلی نیافته شایستگی به پای تو، مادر!
آزادی
بوی گل، زمزمه باد بهار آزادی
عشق من آینه قامت یار آزادی
طبیعت
پریشان چمن، آشفته گلزار میآید
نسیم پاک کوهستان چه ناهموار میآید…
به جای سبزه از نقش قدمهایش دل عاشق
به بوی آشنایی میشکوفد، بار میآید
تسرّی عشق در پدیدههای هستی تا بدانجاست که حتی گاه خود عناصر طبیعت و محیط نیز عاشق دانسته میشوند. اینجا حتی درختها نیز میتوانند عاشق باشند:
من آن درخت عاشقم که ساحلی است جای من
صدای رودخانهای نشسته در هوای من
… به برگ برگ من دلی ز انتظار میتپد
به شاخه شاخه میدود جنون ریشههای من
وقتی دایره دوستداشتنیها گسترده است، به طور طبیعی اشعار هم از یکنواختی مضمون و تصویر بدر میآیند. شاعر امکان نوآوری بیشتر دارد و ناچار نیست که در یک دایرة بسته مضمونآفرینی کند و بدین خرسند باشد که «یک عمر میتوان سخن از زلف یار گفت» غافل از این که شاید کسی حوصله نداشته باشد که یک عمر سخن از زلف یار بشنود.
در واقع اینجا نقش مخاطب هم برجسته میشود، بدین معنی که مخاطبان بسیاری با دلبستگیهایی متفاوت، میتوانند از این شعر بهره بگیرند.
عشق منحط یا عشق متعالی
عشق زمینی نیز میتواند مایه ارتقای روحی و کمال شخصیتی شاعر شود و این حقیقتی است که در شعر عاصی جلوه دارد.
عاشقی که معشوق را نه به خاطر خود، که به خاطر او نیز دوست دارد، میکوشد که محیط را برای آن معشوق دلپذیرتر بسازد. چه بسا که چنین عاشقی وطن را بیشتر دوست دارد، چون این وطن، وطن معشوق نیز هست. حتی گاهی این عشق انگیزة زندگی، تلاش و پایداری و حتی دست یافتن به کمال و هنر میشود.
تویی که بال و پری مانده در کبوتر جانم
تویی که زمزمه عشق میدمد به زبانم
تویی که مائدههای گل گلاب سخن را
ز کارگاه بریشم به باغ میگذرانم
… تویی که نه به سفر میل دارم و نه به غربت
تویی که درد جدایی نمیکَشد به فغانم
تویی که بام و در خاکسار و خستة کابل
بنفشهپوش غزل کرده سنگلاخ روانم
در پیشگاه موسم باران دستهات
یک فصل گل جوانه زدم، بارور شدم
در جلوة تمام بهاران چشمهات
آیینة کمال شدم، پُرهنر شدم
این یک عشق زنده و زندگیبخش است، عشقی که به انسان انگیزه و توان کار، تلاش و حتی سرایش شعر میدهد. عشقی که «دستگاه دین» و «دستاویز ایمان» میشود:
درد درمانناپذیر عشق در جانم تویی
لذّت و لطف غزلهای پریشانم تویی
… ای که چون آیینه خود را از تو میخواهم همیش
دستگاه دین و دستاویز ایمانم تویی
این تلفیق شعر عاشقانه و مفاهیم دینی که گاه در شعر عاصی روی نموده است نیز بسیار قابل تأمل است. به راستی مگر نمیتوان با اصطلاحات دینی شعر عاشقانه گفت؟ آنگونه که عاصی سروده است:
نیت کردم ادا سازم نماز شام گیسویت
پریشان شد ز پیشم اقتدای مصحف رویت
… هوای سجدههای ناتمامی داشتم، لیکن
فراموشم شدند از جلوههای باغ ناجویت
.. قیام و قعدهام بودی، رکوع و سجدهام بودی
نماز شام را کردم ادا، پهلو به پهلویت
ملک بود و مقام قدس، عاصی بود و آزادی
قیامت سجده میزد بر جناب حضرت رویت
سحری به یاد رویت هوس نماز کردم
به حضور دل تپیدم، به خدا نیاز کردم
… عطشم چنان ز جا برد که رفته رفته آخر
ره کربلا گرفتم، سفر حجاز کردم
پر و پای جلوههایت گل سُرخ بود و آتش
تب عشق دست داد و سر و پا گداز کردم
عشق در عرصههای دیگر
عاصی در عرصههای دیگر جز شعر عاشقانه چندان قدرتمند ظاهر نشده است. اما در آن جاییی که عشق را با سیاست و اجتماع میآمیزد، سخنش سخت دلپذیر و تأثیرگذار است. عاصی در ایجاد پیوند میان تغزّل و دیگر مضامین شعر، سخت تواناست.
به عنوان مثال یکی از گونههای این پیوند، این است که شاعر با همان معشوق زمینی خویش سخن میگوید، ولی دغدغة او فقط وصال یا فراق معشوق نیست، بلکه دغدغههایی وسیع و متنوع است.
به واقع در این جا معشوق یا محبوب بیش از این که «موضوع شعر» باشد، «مخاطب شعر» است. نمونة ساده از این گونه شعر، «لیلا» از کتاب «غزل من و غم من» است که شاعر در آن در پرده یک گفتوگوی عاشقانه، از وضعیت کشور سخن گفته است. از این شعر هشت صفحهای فقط سه بند نقل می شود:
لیلا، لیلا، ویرانم
سر تا پا در دستانم
لیلا آتش میسوزد
در رگهایم، در جانم
لیلا، لیلا، پاییز است
پاییز رنگآمیز است
از کوه از باغ از دریا
هر چیزی دردانگیز است
لیلا، لیلا، سودایم
از سوگستان میآیم
لیلا، روز و شب مرده
در چشمم، در رؤیایم
سخنها تقریباً همانهایی است که شاعر در شعر بلند «باز کابل در عزا بنشسته است» از کتاب «از آتش، از بریشم» نیز گفته بود، ولی در این شعر نیمهتغزّلی بسیار دلپذیرتر است:
باز خون بیگناهان، بیکسان
جادهها را جویباران ساخته
باز روی نعشهای زخم زخم
شهر، سوگ تازهای انداخته…
در غزلی از کتاب «غزل من و غم من» عاصی یک دغدغة همیشگی عاشقانه را مطرح میکند یعنی فراق و وصال. ولی در اینجا نیز در پرده همین موضوع عاشقانه از وطن و ارزشهای سنتی آن سخن میگوید. او آرزوی بازگشت معشوق دارد، ولی از کجا؟ از «آن سوهای آب شور» و «غربهای دور» به کجا، به سرزمین «گندم و انگور» با «آسمان صاف» و سرشار از نوای «غیچک و تنبور».
عاصی در این شعر عشق به محبوب و عشق به وطن را در آمیخته و عاشقانهای کاملاً متمایز و برجسته آفریده است:
بود آیا کز آن سوهای آب شور برگردی؟
برای عاشقت از غربهای دور برگردی؟
بود آیا که بر رغم خیالات شب و روزم
به سوی سرزمین گندم و انگور برگردی؟
بود آیا که یاد آسمان صاف اینجا را
بهانه گیری و خندیده، نورانور برگردی؟
… بود آیا که دلتنگ از ترنگ و تار ماشینی
به طرف کلبههای غیچک و تنبور برگردی؟
به همینگونه در عاشقانههای عاصی ردّ پای بسیاری از مصائبی که در این دههها بر سر مردم افغانستان آمده است، پیداست و این مصایب تا بدانجا بر عاصی سنگینی میکند که گاهی عشق را هم از یاد او میبرد و این نوعی دیگر از عاشقانهسرایی است; عاشقانهای نه در فراق معشوق، که در فراق خود عشق:
درد دل، غمنامه دریا فراموشم شده
داستان عشق، سر تا پا فراموشم شده
رنگ باغ از خاطر پاییزبندم رفته است
خندههای نازک لیلا فراموشم شده
لحظههایی را که عمری پروراندم چون نفس
آن خیالات، آن همه رؤیا، فراموشم شده
این آمیختگی مضامین عاشقانه و اجتماعی از سویی عاشقانههای عاصی را از یکدستی و یکنواختی بدر آورده و از سویی زمینه کاربردشان در حال و هواهای گوناگون را ایجاد کرده است. به واقع دوستداران این گونه مضامین هم میتوانند از عاشقانههای عاصی بهره گیرند.
فضا و بیان
در هر شعری در کنار موضوع اصلی که میتواند عشق یا عرفان یا سیاست و اخلاق باشد، این نیز قابل بحث است که شاعر چه ابزارهایی برای تصویرسازی برمیگزیند.
در شعر عاشقانه نسل جوان ما غالباً این عناصر یا از وجود جسمی معشوق انتخاب میشود و یا از چیزهایی که در ارتباط میان عاشق و معشوق قابل طرح است.
اما در شعر عاصی بیش از هر چیزی طبیعت و زندگی سنتی مردم حضور دارد با آداب و رسوم رایج در آن. به عنوان مثال در این غزل، شاعر از گشتزدن در کوچة دلدار سخن میگوید و جفت کبوتر روی بام و نان گرم نذر کردن:
هر شب هوای کوچة دلدار میکنم
دل را تسلّی از در و دیوار میکنم
از بس که با خیال وی آغشته میشوم
هر درّه را خیال سپیدار میکنم
با جفت کفتری ته پرچال بامشان
از دور دور قصّة بسیار میکنم
… نذرانة مرادِ همه، سیم و زر بود
من نانِ گرم نذر رخ یار میکنم
در مجموع عشق در شعر عاصی یک عشق روستایی و سنتی است، عشقی عفیف، پاکیزه و بدور از بیپردگیهایی که گاهی در عاشقانههای دیگران دیده میشود. حتی همین عشق زمینی میان دو محبوب نیز در شعر عاصی بیشتر رنگ معنوی و احساسی دارد تا غریزی و جسمانی. او کمتر معشوق را به جسم او میستاید و اگر هم سخن از جسمانیت معشوق باشد، بسیار پوشیده و عفیف سخن میگوید:
مگو که تلخ، مگو بینقاب میآید
برهنهروی من از آفتاب میآید
… کلاه عشق به سر، جامة وفا در بر
چگونه نام خدایش به تاب میآید
این پاکیزگی و صمیمیت به ویژه در رباعیها و دوبیتیهای عاصی سخت مشهود است. در آنجا هم طبیعت با زیبایی تمام حضور دارد، هم مناسبات و روابط سنتی حاکم در روستاها و هم آرایههای بیانی نوین و امروزی. این شکلی نوین و رسمی از ترانهسرایی محلّی افغانهاست و بسیار قابلیت گسترش و تثبیت دارد.
عاصی با این کار خویش هم از قابلیتها و جذابیتهای این قالبها استفاده کرده و هم در تداوم این سنت مؤثر بوده است.
زمین خاره را گندم بکارم
تو را روز درو با خود بیارم
به مویت خوشة گندم ببندم
به پایت قودة گندم گذارم
چیدم گل تر، به یار چیدم گل تر
از لب لب جویبار چیدم گل تر
یک دسته نه، یک سبد نه، یک دامن نه
یک شاخه نه، یک بهار چیدم گل تر
مطلب پیشنهادی
به یاد استاد عزیزمان، زندهیاد نوراحمد کریمی
بیست و سوم سنبله، چهارمین سالروز درگذشت استاد گرانقدر، رئیس و موسس فرهنگسرای دوربین، شادروان …