( بخش حوادث وبسایت دوربین )
اولینبار که سلیم سیگار به دست گرفت، حدوداً ١٤ساله بود، یک سال بعد، کشیدن چرس را شروع کرد و این آغاز راه بیبازگشتی بود که باعث شد، دستش به خون پدر آلوده شود. سلیم فرزند کلان خانواده ای بود که ٩ پسر و دختر داشتند و در یکی از مناطق حومه شهر زندگی میکردند. موضوع جنایی سلیم به چهار سال قبل باز می گردد. روز حادثه خواهران و برادران سلیم، مشاجره او با پدر شان را شاهد بودند. سلیم از پدر و مادرش تقاضای پول می کرد، اما پدر سلیم با ناسزا گویی های فراوان او را از خود می راند. سلیم که پول مورد نیازش ، اقدام به شکستن لوازم خانه نموده بود، با مقابله پدرش روبرو شد و چند سیلی محکم پذیرا شد. سلیم که از مقابل شدن با پدرش، به خشم آمده بود، دست به کیسه برد و چاقوی ضامن دارش را بیرون کشید و به طور ناگهانی به شکم او کوبید. پدر فریادی از دل بر آورد و در حالیکه فریادش در گلو خفه می شد، جیغ بلندی کشید: سلیم مرا کشت.
سلیم که از مشاهده این صحنه به وحشت افتاده بود، با سراسیمه گی بسیار ، پا به فرار گذاشت. در این هنگام صدای گریه و فریاد خواهران و برادران خورد و کوچک سلیم به هوا پیچید.
دقایقی بعد همسایه ها به محل حادثه شتافتند و با جسد خون آلود پدر سیلیم رو برو شدند. سلیم که به گونه وحشت زده ، پای پیاده و چاقو بدست در میان کوچه های محل می دوید و آثار خون در لباس هایش هویدا بود، از سوی اهالی محل دستگیر و به پولیس محل تسلیم داده می شود.
پدر سلیم قبل از آنکه توسط خانواده به شفاخانه برسد، در میانه راه، فوت می کند.
سلیم دقایقی بعد از دستگیری به قتل پدرش اعتراف کرد و جزئیات آن را شرح داد. در آمریت جنایی دوسیه سلیم تکمیل و به سارنوالی ارسال می شود، سلیم در ادامه تحقیقات جزئیاتی از زندگیاش میگوید: »نوجوان که بودم، بسیار احساس تنهایی میکردم. چون خواهران و برادرانم همگی از من خوردتر بودند. اول با سیگار شروع کردم و بعد بهسمت چرس رفتم، مدتی طولانی تریاک استفاده میکردم، اما کسی در خانه متوجه نشده بود.
در آن زمان هنوز میتوانستم کار کنم. تا اینکه روز به روز لاغرتر شدم و بعد کمکم نشانههای اعتیاد در من دیده شد و خانوادهام متوجه شدند. اوایل مادرم خیلی ابراز ناراحتی میکرد و با گریه و زاری از من میخواست، عملم را ترک کنم، اما نمیتوانستم؛
راستش اصلاً برای ترک احساس نیاز نمیکردم. سه سال بود که چرس و تریاک میکشیدم و اتفاق خاصی در زندگیام رخ نداده بود.
مادر سلیم وقتی متوجه می شود که فرزندش معتاد شده، پدرش را خبر کرد و او برای ترک اعتیاد از راه خشونت پیش آمد کرد. بهجای اینکه اوضاع بهتر شود همهچیز بدتر شد و سلیم از کارهایی که میکرد، خجالت نمیکشید. همان زمان او را به یکی از مراکز ترک معتادان بردند ، اما از آنجا پا به فرار گذاشت. مدتی بعد متوجه شدند که سلیم در میان شهر و در خرابه مشغول به فروش و مصرف مواد مخدر است.
سلیم خودش در اینباره میگوید : زمانی که مرا به مرکز ترک معتادان بردند، به زور این کار انجام شد و هیچ انگیزه ای برای ترک آن نداشتم. از اینرو پس از یکی دو شبانه روز پا به فرار گذاشتم و به یکی از ساقی خانه ها رفتم و کشیدن مواد را از سر گرفتم. فروشنده مواد در قبال دادن مواد مصرفی ام، از من می خواست تا برایش مشتری پیدا کنم و مواد بفروشم. اوایل که حالم بهتر بود، خوب کار می کردم و چندین مشتری تازه هم به او یافته بودم. اما رفته رفته حالم بدتر شد و دیگر موادش را برای فروش به من نمی داد. زیرا می ترسید که خودم مصرف کنم و پولش را ندهم.
مدتی بعد سلیم کاملاً عوض شده بود، مردمک چشمش بزرگ شد و چهره کاملاً معتادین را به خود گرفته بود . فضای خانه همیشه بهخاطر رفتار های سلیم متشنج بود. بار ها همسایه ها و آشنایان از سرقت نمودن و کلاه برداری او، پیش پدرش شکوه و گلایه مند شده بودند. سلیم کار هایی میکرد که پدر و مادرش نمیتوانستند تحمل کنند . بهخاطر همین مسئله، مادرش دوبار در شفاخانه بستری شد. قلبش دچار مشکل شد و داکتران گفته بودند، تشویش اصلاً برای او خوب نیست.
سلیم درباره قتل پدرش میگوید: « از پدر و مادرم خواستار گرفتن پول بودم. پدرم حاضر به دادن پول نمی شد. حقم داشت، زیرا پولی به او نمانده بود که به من بدهد. . فکر کردم باز دارد آزارم می دهد و نمی خواهد پول به من بدهد. حرفهای همیشگیاش را تکرار کرد و به من سیلی زد و من هم از کوره در رفتم . نمیدانم چه شد ، بخدا قسم که نمیخواستم او را بکشم، فقط نتوانستم خودم را کنترول کنم و با چاقو یک ضربه به او زدم. چون مواد مصرف کرده بودم حال خودم، را نفهمیدم و
دست به این کار زدم. واقعاً پشیمان هستم.»
قتل پدر سیاهترین نقطه زندگی سلیم است. اتفاقی که باعث شد زندگی همه اعضای خانوادهاش دگرگون شود و برادران و خواهران کوچک همراه با مادر بیمارش بدون سرپرست شوند