( بخش حوادث وبسایت دوربین )
در یکی از روز ها، زنی را به شفاخانه انتقال دادند که دچار آسیب دیدگی شده و وضعیت خوبی نداشت. وقتی نرس های اتاق عاجل شفاخانه معاینه کردند، اعلام نمودند، این زن قبل از رسیدن به شفاخانه جانش را از دست داده است.
به این ترتیب مامور موظف شعبه جنایی که در محل حاضر بود، تحقیقات را آغاز کرد. وضعیت جسمی زن نشان میداد، او مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. از آنجایی که خشو و خسر زن جوان در شفاخانه حضور داشتتند ، تحقیقات از ایشان آغاز شد.
آن دو خیلی زود به قتل عروس توسط فرزند شان اعتراف کردند و جزییات را شرح دادند. آنها گفتند، فرزندشان به دلیل سوختن غذا از دست همسرش، عصبانی شده و بعد از اینکه او را لت و کوب نموده ، سپس سرش را به دیوار کوبیده است.
خیلی زود با توجه به این اعترافات و گزارش طب عدلی ، فعالیت پولیس بخاطر دستگیری قاتل آغاز شد.
شوهر مقتول که در منزل به سر می برد، هر لحظه با مادرش در تماس بود. پولیس از مادر مقتول می خواهد تا از فرزندش بخواهد که در خانه بماند. بدین ترتیب ماموران پولیس با مراجعه به خانه مقتول، وی را قبل از فرار دستگیر می کنند.
مرد جوان جوان در تحقیقات نخست، اتهام قتل را رد کرد و گفت، فقط زنش را تیله داده است.
او گفت: «ساعت 6 عصر بود، من تازه از بیرون به خانه آمده بودم که یکدفعه با بوی غذای سوخته مواجه شده. دیدم که زنم در حالیکه غذا روی اجاق بود، به زبان جنگی با مادرم مصروف شده و غذا سوخته است.
خیلی عصبانی شدم، زنم را تیله دادم و دیگ را هم دور انداختم و بعد هم با سیم برق شلاقش زدم و تیله دادم که به زمین افتاد و سرش به دیوار برخورد کرد. شاید به همین دلیل بود که جان داد.
در همین خصوص همسایهها گفتند که صدای مشاجرات و درگیری های لفظی عروس با شوهر و خشویش را شنیدهاند . روز بعد طب عدلی نیز جراحات وارده را تایید و اعلام کرده علت مرگ، خونریزی مغزی بر اثر برخورد سر با جسمی سخت است.
و اما شرح ماجرای زندگی قاتل و مقتول :
آن دو یک سال و نیم بود که با هم ازدواج کرده بودند. دختر که در اینجا از او به عنوان ( س. ن ) یاد می کنیم، حدود 21 سال داشت که به خانه رسول آمد. ازدواج آنها با عالمی از مشکلات از قبل پرداخت پیشکش زیاد و خرید های انچنانی و عروسی مجلل انجام شد. ولی به هر حال در ماه های نخست همدیگر شان را دوست داشتند. رسول برای انجام عروسی و دادن پیشکش مجبور شده بود چندین سال را به همراه دو برادرش در خارج کارگری کند تا به عنوان برادر بزرگتر ازدواج نماید. بعد از عروسی به خاطر مشکلات مالی که داشتند ، دوباره عازم خارج از کشور شد، اما در میانه راه، دستگیر و دوباره به کشور عودت داده شد.
پدر ( س. ن ) زمین دار بود و همه ساله محصولات بسیار از باغ و زمین هایش به وی می رسید. چند ماه قبل او بدلیل مریضی قلبی چشم از جهان پوشید و دو سه ماه بعد نیز رسول و پدر و مادرش به طمع گرفتن میراث عروس شان افتادند. از این رو از ( س. ن ) خواستند تا از برادرانش میراث خود را مطالبه نماید.
( س. ن ) که از برادرانش ترس فراوان به دل داشت، هیچگاه حاضر به چنین کاری نمی شد. از اینرو فشار های خانواده رسول بر وی فزونی یافت و سرانجام او به تقاضای شوهرش جواب مثبت گفت و موضوع تقسیم میراث را با برادرانش در میان گذاشت.
اما برادران ( س. ن ) بر او شوریدند و وی را خانه بیرون راندند. ( س. ن ) درمانده به خانه شوهر بازگشت و این در حالی بود که شوهر او نیز بر اساس تحریک های دیگران، خشمش را بالای او دوچندان ساخته بود.
دختر بیچاره نمی دانست، چکار کند. از یک سو شوهرش که به یک افغانی زار بود و از جانب دیگر برادرانش هیچگاه حاضر به دادن میراث به خواهر شان بودند.
روز واقعه شوهر (س. ن ) از او می خواهد تا فردا به محکمه رفته و از برادرانش شکایت نماید. اما
(س. ن ) راضی به چنین کاری نمی شد. آن روز همه در صد وادار نمودن او به شکایت نمودن از برادرانش بودند. اما چگونه می توانست به روی برادرانش نگاه کند. از اینرو از شوهرش می خواست تا از این کار صرف نظر کند تا شاید مدتی بعد آنها راضی به دادن میراث شوند. اما رسول و خانواده اش که دچار مشکلات مالی بودند، راضی به چنین کاری نمی شدند. حوالی عصر بود که (س. ن ) به تهیه غذا مشغول بود. خشویش در حالیکه لب به چلیم گذاشته بود، وی را خطاب قرار داده، گفت: چی شد، فکر هایت را کردی؟ فردا باید با شوهر و خسرت به محکمه بروی.
اما (س. ن ) که از خشویش دل خوشی نداشت، با عصبانیت به سمتش شتافت و گفت: به شما چی که من میراثم را از برادرانم می گیرم یا نه. شما چرا دندان تان را تیز کردید؟
خشو فریاد می کشد: دختره بی چشم و رو ، زبان درازی هم می کنه. بدبخت نان شوهرت به تو حرام است. آن وقت میراثت را از برادرانت نمی گیری.
در این اثنا رسول به خانه آمده و در حالیکه بوی سوختگی غذا به مشامش می رسد، شاهد زبان جنگی های همسر با مادر خود می شود.
مادر رسول به خاطر آنکه پسرش را تحت تاثیر قرار دهد، به گریه افتاده ، می گوید: بیا و ببین که از دست زنت هیچ حال خوشی ندارم. عروس آوردم که عصای دستم باشد، اما مار درون آستینم شده. چرا جلو زنت را نمی گیری؟
در این هنگام رسول با عصبانیت تمام به جانب زن حمله ور می شود و آن واقعه ناگواری که نباید اتفاق بیافتد، به وقوع می پیوند. بدین ترتیب سرنوشت دختر مظلومی به مرگ منتهی می شود.