دلباخته گی جوان مشهدی به ملکه هرات


مهم ترین مسجد تاریخ کشور ایران، به همت گوهر شاد بیگم یک تن از زنان نامدار عصر تیموریان هرات ساخته شده است. مسجد بزرگی که عنوان ماندگارترین، مهم ترین و یکی از زیباترین بناهای تاریخ معماری ایران را به خود اختصاص داده است.
گوهرشاد بیگم، 32 ساله بود که هواي زيارت امام رضا به دلش افتاد و از هرات، عزم سفر به شهر مشهد را که در آن زمان از شهر هاي تحت قلمرو حاکمیت تیموریان هرات بود، نمود.. او به محض رسیدن به آن شهر و زیارت مزار امام رضا، قصد کرد تا مسجدی را در جوار آن زیارت بنا کند.. از اینرو گردنبند الماس نشانش را به  یکی از بازرگانان ايراني فروخت و هزينه ساختش را از دارايي خود فراهم کرد.. مدتی بعد کلنگ مسجد  در ضلع جنوبي آن زیارت به زمين خورد،
گوهرشاد بیگم وقتی تصمیم گرفت، ماندگارترین میراث خود را  به یادگار بگذارد، معماران و هنرمندان زیادی از هرات، مشهد و سایر بلاد تحت حاکمیت تیموریان هرات را به آن شهر آورد و بخش های مهم  معماری و تزئینات هنری مسجد را به آنها سپرد.
بدین ترتیب این معماران و هنرمندان زیر نظر استاد قوام الدين، سرشناس ترين معمار آن عصر و زمان، حاصل سال ها تجربه و دانش خود را در بند اين مسجد به يادگار گذاشتند تا نظم و تقارن و ظرافت اين بنا را  تا شش قرن بعد هم به رخ بکشد، اسم گوهرشاد در دو محل با کاشي معرق نگاشته شده است. يکي در قسمت بالاي در  نقره اي آن و ديگري بر کتيبه ايوان مقصوره که به خط زيباي پسر وی »شاهزاده بايسنقر« است.
جالب است بدانید که به همه کارگران و معمارانی که با وضو کار می کردند و در هنگام کار با یکدیگر مجادله و بد زبانى نمی نمودند و با احترام رفتار می کردند، بخششی می داد. و دستور داده بود تا بر سر راه حیوانات، آب و علوفه قرار دهند و این زبان بسته ها را نزنند و بار سنگین بر پشت شان نگذارند و بگذارند هرجا که تشنه و گرسنه بودند، آب و علف بخورند .
از پیشامد های دیگر روزگار سفر گوهر شاد بیگم به مشهد، یکی هم موضوع دلباختگی جوان فقیری بود به وی که در جمع سایر کارگران مسجد، کار می کرد.
در یکی از روز هایی که گوهرشاد بیگم برای سرکشی از کارگران به محل مسجد رفته بود؛ در اثر باد، قسمتی از روسری و نقاب او کنار رفت و کارگری جوان، چهره او را دید . جوان بیچاره دل از کف داد و عشق گوهرشاد بیگم، صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که  بیمار شد و بیمارى، او را به مرگ نزدیک کرد. چند روزی بود که به سر کار نمی رفت و گوهر شاد حال او را جویا شد. به او خبر دادند، جوان بیمار شده. لذا به عیادت او رفت..
چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید، تصمیم گرفت، جریان را به گوش ملکه گوهرشاد برساند . وگفت، اگر جان خودم را هم از دست بدهم، مهم نیست. او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر عکس العمل گوهرشاد بود. ملکه بعد از شنیدن این حرف با خوشرویى گفت: این که مهم نیست. چرا زودتر به من نگفتید تا از ناراحتى یک بنده خدا جلوگیرى کنیم؟ و به مادرش گفت: برو به پسرت بگو، من براى ازدواج با تو آماده هستم. ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد. یکى اینکه مهر من چهل روز اعتکاف توست در این مسجد تازه ساز. اگر قبول دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط نماز و عبادت خدا را به جاى آور. و شرط دیگر این است که بعد از آماده شدن تو. من باید از شوهرم طلاق بگیرم. حال اگر تو شرط را مى پذیرى، کار خود را شروع کن.
جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید، از این مژده درمان شد و گفت: چهل روز که چیزى نیست. اگر چهل سال هم بگویى، حاضرم.
جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد. به امید اینکه پاداش نماز هایش، ازدواج و وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد بیگم باشد.
روز چهلم، گوهر شاد قاصدى فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است، او هم آماده طلاق باشد .
قاصد به جوان گفت: فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه منتظر است تا اگر تو آماده هستى، او هم شرط خود را انجام دهد.
جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به نماز پرداخته و حالا پس از چهل روز، حلاوت نماز، کام او را شیرین کرده بود، جواب داد: به گوهر شاد خانم بگوئید، اولاً از شما ممنونم و دوم اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم.
قاصد گفت: منظورت چیست؟ مگر تو عاشق گوهرشاد  نبودى ؟
جوان گفت: آنوقت که عشق گوهرشاد من را بیمار و بى تاب کرد، هنوز با معشوق حقیقى آشنا نشده بودم، ولى اکنون دلم به عشق خدا مى طپد و جز او معشوقى نمى خواهم . من با خدا مانوس شدم و فقط با او آرام میگیرم.  اما از
گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند آشنا کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقى را پیدا کنم . و آن جوان شد، اولین پیش نماز مسجد گوهر شاد و کم کم مطالعات و درسش را ادامه داد و شد یک مولانا و خطیب آن مسجد جامع .
بدین ترتیب گوهر شاد بیگم با فراغ بال و خاطری آسوده، عزم بازگشت به زادگاه اش یعنی شهر هرات نمود.

 

درباره admin

مطلب پیشنهادی

رورنامه 28 عقرب سال 1398 اتفاق اسلام – هرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *