در اوج ناكامي و شكست حاصل از اعتيادي كه با سهل انگاري و از روي معاشرت با رفقاي ناباب مبتلايش شده بود، اعضاي خانواده نتوانستند، بودنش را در كنار خود تحمل كنند و او مجبور به ترك خانه و زيارت نشين شد.
( س. م ) جوان جسور و تنومندي بود. هم خودش و هم خانواده اش فكر نمي كردند، كسي بتواند تغييري در او ايجاد كند، يا او را به كاري كه نخواهد وادارد، ولي خيلي زود در آوان جواني از خانواده خوبي كه داشت، بريد و با وجود هشدارها و تهديدات والدين و اقارب، همراهي با دوستاني بزرگتر از سن و سال خود و نشست و برخاست با رفقاي ناباب را برگزيد. در نخست همه ( س. م ) را بچه فهميده و باهوشي مي شناختند و همين تفكر باعث شد، وقتي نشست و برخاستش با افراد نابكار را ديدند، زياد حساسيت نشان ندهند. چون فكر مي كردند ( س. م ) عاقل تر از اين حرفهاست كه فريب خورده و كار دست خودش بدهد. پدرش خيلي دلش مي خواست ( س. م ) كه تنها پسر او بعد از 6 اولاد دختر بود، هميشه خوب خرج كند و خوب بپوشد. براي همين هميشه سعي مي كرد، جيب ( س. م ) را پر پول داشته باشد. اوايل ( س. م ) بچه سر به راهي بود. ولي رفت و آمد او با رفقاي كوچه و خياباني، روحيه عجيبي در وي ايجاد كرده بود كه ديگر به خانواده و اقارب بي توجه شد و به حرف و نصيحت هاي آنان گوش نداد و به رفت و آمد هاي بيهوده با دوستان نابابش ادامه داد. بيشتر وقتش را با نشستن سر كوچه يا كنار دوكان محل تلف مي كرد و بسياري از شبها به شب نشيني مصروف بود.
همنشيني با رفقاي ولگرد و ناباب خيلي زود جرات و جسارت بعضي كارها كه قبلا اصلا ديده نمي شد به ( س. م ) داد. ديگر مثل ساير بچه هاي هم سن و سال و هم محلي خودش در اوقات فراغت و بيكاري به ورزش نمي رفت و بيشتر تا دير وقت با چند تا از همين دوستان وقتش را بيرون خانه و به هرزگردي تلف مي كرد. اولين بار در يكي از همين دور هم نشستن ها ، چليم ميوه اي به دست ( س. م ) دادند و ( س. م ) غافل از همه چيز پك عميقي به آن زد و متعاقب آن شروع به سرفه كرد، ولي از سر غرور پك دوم را هم زد و آنشب را با سردرد شديد به صبح رساند.
روزهاي بعد هم به دعوت همان دوستان فكر مي كرد، از سر تفريح در كافي شاپ هاي سطح شهر چند پك به چليم ميوه اي زدن مشكلي نخواهد داشت و كم كم هر زمان كه سرو كارش با اين دوستان ولگردش مي افتاد، پاتوق شان كافي شاپ هاي چليم دار بود. و سرانجام از روي امتحان به تحريك يكي از همين به ظاهر دوستان، سيگار را جايگزين چليم هاي به اصطلاح ميوه اي كردند و به طور عادت وار روزانه چندبار از آن مصرف كردند.
پدر ( س. م ) كه علاوه بر او 6 دختر ديگر هم داشت ، كسبه كار بود و در كنار آن ، خود برخي از اموال را وارد مي كرد و بيشتر اوقات در سفر بود .
مادر ( س. م ) كه متوجه تاخيرهاي مكرر و ولگردي او شده بود، خيلي سعي كرد، با تذكر و نصيحت ( س. م ) را از ادامه رفيق بازي هاي بيهوده اش باز دارد و دست آخر موضوع را با پدرش در ميان گذاشت. پدر ( س. م ) هم يك مدت او را بيش از گذشته مصروف دوكانداري نمود كه سرش به امور دوكان داري گرم شود.
ولي سيگارها تاثير خودش را گذاشته بود و ( س. م ) دور از چشم پدرش به سراغ دوستان مي رفت و يا آن ها خبرگير او بودند.
او پس از چند روز ديگر و در يكي از روز هاي جمعه از سر تفريح استعمال چرس را نيز امتحان كرد و پس از اين بود كه مصرف تفريح وار دود، كار خودش را كرد.
( س. م ) احساس مي كرد بدون مصرف چرس يك چيزي كم دارد و بدنش چيزي را مي طلبيد كه او نمي دانست چيست و چگونه بايد تامين گردد و نهايتاً مجبور بود، حتماً روزي يك بار دود چرس به حلق خود برساند.
( س. م ) پس از مدتي به تحريك دوستان نابابش علاوه بر چرس مصرف ترياك و هيروين را هم ياد گرفت.
( س. م ) كه همچنان كشيدن سيگار، چرس، ترياك و هيروين را به خيال خودش تفريح مي دانست، نتوانست كار در دوكان پدر را تحمل كند. بويژه آنكه پدرش چندين بار او را در حين سرقت دل دوكان گرفتار نموده و به معتاد شدن او پي برده بود.
پدر ( س. م ) وي را چندين بار در خانه حبس نمود، اما كارگر نيافتاد. سرانجام با تاسيس محلاتي براي ترك اعتياد، وي را در يكي از اين نهاد ها بستري نمود، اما دوباره پس از ترخيص ، گرفتار دوستان ناباب گرديد و حالا ( س. م ) يك معتاد به تمام معنا شده بود كه به هيچ وجه قدرت تهيه پول مواد را نداشت و با فروش برخي لوازم خانه و سرقت از نزد مادر و خواهرانش، مواد مصرفي اش را تهيه مي كرد و در ايام بي پولي دزدي از خانه هاي همسايه و اماكن خالي از سكنه را شروع كرد.
بدين شيوه مدتي را گذراند تا اينكه واقعاً به بن بست خورد و اهالي محل با شكايت نزد پدر ( س. م ) سبب بيرون راندن وي از محله شدند. سرانجام با دست خالي براي تهيه مواد به يكي از رفقاي قديمي خود مراجعه كرد و آن نارفيق كه خودش را از بند مصرف رها كرده بود و حالا به خرده فروشي مواد مشغول بود، در بدل دادن مواد وي را به انجام سرقت براي كمايي پول تشويق مي نمود..
رفته رفته هيروين و شيشه بر اعصاب و روان
( س. م ) نيز اثر گذاشت و كم كم تشنج بسراغش آمد، ديگر ( س. م ) نمي توانست بخوابد انگار چيزي به نام خواب برايش نامفهوم شده بود و شبها از شدت افسردگي و ناراحتي اعصاب به كوچه و خيابان پرسه مي زد و به گدايي مشغول مي شد و اگر شرايط فراهم بود، از دوكان ها سرقت مي كرد و اين كار هر روز و هر شبش شده بود.
مادري ( س. م ) از فراغ فرزندش بيمار شد و پدرش نيز افسرده و غمگين در گوشه دوكان قرار گرفت و از رفت و آمد به ساير شهر ها دست كشيد.
اعتياد از ( س. م ) با هيكل درشت و عضلاني كه داشت جواني معتاد و نحيف ساخت كه تحمل خودش هم برايش مشكل بود، چون حالا ديگر نه هيكل و اندام قبلي را داشت، نه دوست و رفقا و نه حتي خانواده اي كه بتوان به آن تكيه كرد.
آخرين بار ( س. م ) از شدت خماري و لرزش دست و پا يك سرنگ حاوي هروئين را آنچنان به بند دست خود فرو كرد كه دردي شديد سراپاي بدنش را فرا گرفت.
صبح همان روز مردي خبر مشاهده جواني در كنار ديوار زيارت كه بر زمين فروغلتيده است به پوليس داد…
( س. م ) در اوج ناكامي و شكست حاصل از اعتيادي كه با سهل انگاري و از روي تفريح مبتلايش شده بود و با ابتلاي شديد به هپاتيت نتوانست عوارض شديد اعتياد كوتاه مدتش را تحمل كند و در درون يك زيارت ، از شدت سرما و درد، چشم از جهان پوشيد.
مطلب پیشنهادی
به یاد استاد عزیزمان، زندهیاد نوراحمد کریمی
بیست و سوم سنبله، چهارمین سالروز درگذشت استاد گرانقدر، رئیس و موسس فرهنگسرای دوربین، شادروان …