سه غزل از برگزیدگان نخستین دوره جشنواره غزل پارسی

غزلی از ادهم کاوه مقام نخست جشنواره« غزل فارسی » در هرات

نتیجه تصویری برای ادهم کاوه
***
ناگهان کسی بیاید و ناگهان خبر بیاورد
سروی سبزِ زخمی ترا تا به پشت در بیاورد
کفش‌های زخمی ترا، دست و پای زخمی ترا
جای جای زخمی ترا از دم تبر بیاورد
نا نوشته هیچ مبحثی، مانده در میان محبسی
کاش از میانه یک‌کسی تا تو بال و پر بیاورد
شاعری که بند مانده‌است، بند در میان مشکلات
ترس جا گرفته در تنش از کجا جگر بیاورد؟
صاحب سلام او شوی کاش هم‌کلام او شوی
تا مگر کمال هم‌نشین روی او اثر بیاورد
فکر می‌کند که یک‌نفر اشتباه می‌کند اگر
پیش مردمان بی‌هنر صحبت از هنر بیاورد
چند کشف تازه خوانده‌ای در خودت اسیر مانده‌ای
بین تیر گیر مانده‌ای؛ بایدت سپر بیاورد
این غزل به هیچ منتهی‌ست تا غزل شدن نمی‌رسد
این ردیف با بیاورد درد بیش‌تر بیاورد

غزلی از موسی زکی‌زاده مقام دوم جشنواره غزل پارسی

Û±Û²Û³Û¶Û°Û´Û°Û´_Û±Û°Û±ÛµÛ¶Û¸Û·ÛµÛ°ÛµÛ±Û¶Û±ÛµÛ·Û³_Û²Û³Û·Û¶Û·ÛµÛ´Û´Û°Û´Û¸Û´Û·Û±Û¸Û²Û²Û¸Û²_n
***
باز پلکهای خاطرات خوب من روی صحن دیدنت دوتار می زنند
ازدحام رنج های کوچه کوچه را از مسیر یاد تو کنار می زنند
حرف های بی سبب شنفتنی تو رودخانه می شوند و درنشیب آن
درد های زرد و سرخ و ارغوان من، گل به گیسوان آبشار می زنند
چشم های تو پر از ترانه می کنند پا به پای من محله ی سکوت را
یا به حرف یک فقیر گوش می دهند، یا سری به قلب داغدار می زنند
شیشه های خانه را تمیز کن، ببین! باز دور بی قراری ام رسیده است
چون کبوتران که مثل بارشی شدید، بال گِرد روضه ی مزار می زنند
سیب را که چیده از درخت باورت؟ طعم بوسه های تو دگر عوض شده
این لبان سرخِ ترشرو چه طعنه ها، بر شراب دانه ی انار می زنند!
غم مخور که آب خوش فرو نرفته است از گلوی سرنوشت هم در این سفر
چون همیشه کودکان سنگ باز شهر، سنگ را به شیشه ی قطار می زنند

غزلی از جاوید نبی‌زاده مقام سوم جشنواره غزل پارسی

Image may contain: 1 person, smiling, standing and outdoor
***
کاری نکن با چهره‌ی خوب اش، زمان جان!
با گُل‌گلیِ گونه های او، خزان جان!
بردار چشم از شاخه‌ی او دست تقدیر
درگیرِ جای دیگری شو! باغبان جان!
با من که صحبت می‌کند باشد بریزد
بردار دست از بند گیسویش، کمان جان!
ای صحبتِ روییده از بینِ لبانش!
تا چند می‌رنجانی‌ام؟ زخمِ زبان جان!
من دوست دارم در تو باشم، گرچه کوچک
دورم مکن از خود، من اَبرم! آسمان جان
سردم؟ مرا آتش بزن آتشفشان جان!
گرمم؟ مرا خاموش کن آتش‌نشان جان!
با بوسه می‌خواهم که جانم را بگیری
با دستت از گردن بگیر و با دهان؛ جان!
زود است تا از مهربانی‌ات بمیرم
نامهربان، نامهربان، نامهربان جان

درباره admin

مطلب پیشنهادی

تاجران ملی افغانستان

نگاهی به سرگذشت محمد امین خان به قلم مبین مقدمه وقتی به تاریخ تجارت افغانستان …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *