در شهر گناه باران نمي بارد

در شهر گناه باران نمي بارد

نوشته: بانو فروغ
———————
خورشيد خسته و بي رمق، رداي زر دوزش را بر شانه هاي شهر ميگستراند. شهر با خميازه اي ممتد و كشدار، بازوانش را از هم ميگستراند و خود را مانند هميشه، آماده ديدار مردم ميسازد. رفت و آمدها كم كم شروع ميشود و صداي بوقهاي آزاردهنده موترها به همراه فريادهاي دلخراش عابران، نخستين موسيقي ناهنجاري است كه در گوش هاي شهر، طنين انداز ميشود. رفت و آمد ها بيشتر و بيشتر ميشود و سر و صدا و ازدحام به اوج خود ميرسد.
عكس خيابانهاي كثيف و خاك آلود در شيشهٓ غبارگرفته و دود زده آسمان، بسان قابي كهنه و زشت انگار به همگان دهن كجي ميكند. در فضاي مه گرفته و تاريك شهر، كودكي پا برهنه به دنبال قرصي نان براي سير كردن مادر گرسنه اش، فرسنگها به دنبال عابران – اين مجسمه هاي خونسرد- ميدود و با لابه و زاري از آنان، تقاضاي خريد يك ساجق را دارد.
پيرمردي فلج سر در گريبان خجلت فرو برده و دست پينه بسته اش را به طلب يك سكه سرخ، ساعتها خسته ميدارد. دختري كه خنجر تيز نگاه چشم ناپاكان شهر، قلبش را زخمي ساخته، اسارت و بردگي را به اين زندگي ترجيح داده و در كنج حسرت با تار و پود اشك، روياهاي فردايش را بر دار قالي ميكشد. مادري دلشكسته از بي حرمتي فرزند، در سكوت و تنهايي ميگريد، در حاليكه انگشتان فرسوده اش را به آسمان بلند كرده، از خداوند طلب بخشش فرزند نا اهلش را دارد.
پروردگار من! سالهاست مسجد در آرزوي ديدن صف هاي جوانان پرشور شهر، محراب چشمش را به در دوخته است. دير زمانيست طنين دلنواز قرآن از كست فروشي هاي شهر، شنيده نشده است. مدتهاست دستهاي پرنياز شهر براي دعا به آسمان بلند نشده است. دريغا! سفره قلمكار بي بي در حسرت يك نان گرم پوسيده است و جوي باغ ديگر سيبهاي سرخ و زرد را با خود همراه نميكند. كاغذ بادهاي كودكان در كنج زير زمين ها خاك ميخوردند و باغچه ها پر است از لانه ماران!
دير زمانيست دست محبت بر سر يتيم كشيده نشده است و نبوده مرهمي براي شانه هاي تكيده بيوه زن تنها. ظلم، سوگند ناحق، دروغ، تهمت، ارتشا و فساد بازار گرمي دارد و صداقت همان كالاي بي ارزشي است كه در گوشه دكانها گرد و غبار زمان به خود گرفته است. افسوس از اين همه گناه از اين همه معصيت!
لبهاي ترك خورده و خشك زمين در حسرت قطره اي از رحمت الهي، مدتهاست تصوير تكراري كشت زارها شده است و رؤياي باران، خواب هر شب درختان است! غافل از اينكه ….. در شهر گناه باران نمي بارد!

درباره admin

مطلب پیشنهادی

تاجران ملی افغانستان

نگاهی به سرگذشت محمد امین خان به قلم مبین مقدمه وقتی به تاریخ تجارت افغانستان …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *